امروز جمعه 11 آبان 1403 http://dastanquran.cloob24.com
0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

مرحوم آیت الله العظمی آقای مرعشی نجفی می‌فرمودند: در زمان سابق که قم این قدر بزرگ نبود و وسیله نقلیه نداشت، یک شب مرا به مجلس عقدی دعوت کردند، پس از انجام مراسم عقد که در محله جوب شور بود، تنها به سوی منزل می آمدم در حالی که کوچه ها پر از برف و خلوت بود، ناگاه سر کوچه مردی که مست بود راه را بر من بست و گفت: سید باید یک روضه در این مکان برایم بخوانی! گفتم: روضه را باید روی صندلی خواند اینجا که صندلی نیست یک مرتبه خم شد و گفت: این هم صندلی، بنشین روضه را بخوان و بهانه نیاور!

من ناچار روی پشت او نشسته روضه ای خواندم، سپس گفت: من باید تو را به منزل برسانم، همراه من تا درب منزل آمد آن وقت مرا شناخت پس از آن رفته بود بین خود و خدا توبه کرده و از آن کارهای نامشروع دست کشیده و یک عمر مؤمن و متعبد و متقی شد دائماً در صف اول نماز جماعت حاضر می شد و این از برکت سفینه نجات حضرت سیدالشهدا و وجود محبت اهل بیت (ع)در دل است.1

1. با اقتباس و ویراست از کتاب حیات عارفانه فرزانگان


0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

((«فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ» (آل‏ عمران-61)
 
ترجمه:
هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح(ع))به تو رسیده، (باز)کسانی با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آن‌ها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله کنیم، و لعنت خدا را بر دروغ‌گویان قرار دهیم))

گفته‌اند که این آیه و آیات قبل از آن، درباره هیئت نجرانی مرکب از عاقب و سید و گروهی که با آن‌ها بودند نازل شده است، آن‌ها خدمت پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم)رسیدند و عرض کردند: آیا هرگز دیده‌ای فرزندی بدون پدر متولد شود، در این هنگام آیه (ان مَثَلَ عیسی عِندَ الله.)نازل شد و هنگامی‌که پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم)آن‌ها را به مباهله دعوت کرد، آن‌ها تا فردای آن روز از حضرتش مهلت خواستند و پس از مراجعه به شخصیت‌های نجران، اسقف (روحانی بزرگشان)به آن‌ها گفت: شما فردا به محمد (صلی‌الله علیه و آله و سلم)نگاه کنید، اگر با فرزندان و خانواده‌اش برای مباهله آمد، از مباهله با او بترسید، و اگر با یارانش آمد با او مباهله کنید، زیرا چیزی در بساط ندارد، فردا که شد پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم)آمد در حالی که دست علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام)را گرفته بود و حسن و حسین (علیهماالسلام)در پیش روی او راه می‌رفتند و فاطمه (علیهاالسلام)پشت سرش بود، نصاری نیز بیرون آمدند در حالی که اسقف آن‌ها پیشاپیششان بود هنگامی‌که نگاه کرد، پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم)با آن چند نفر آمدند، درباره آن‌ها سؤال کرد به او گفتند: این پسر عمو و داماد او و محبوب‌ترین خلق خدا نزد او است و این دو پسر، فرزندان دختر او از علی (علیه‌السلام)هستند و آن بانوی جوان دخترش فاطمه (علیهاالسلام)است که عزیزترین مردم نزد او، و نزدیک‌ترین افراد به قلب او است. 
سید به اسقف گفت: برای مباهله قدم پیش گذار.
گفت: نه، من مردی را می‌بینم که نسبت به مباهله با کمال جرئت اقدام می‌کند و من می‌ترسم راست‌گو باشد، و اگر راست‌گو باشد، به خدا یک سال بر ما نمی‌گذرد در حالی که در تمام دنیا یک نصرانی که آب بنوشد وجود نداشته باشد.
اسقف به پیامبر اسلام (صلی‌الله علیه و آله و سلم)عرض کرد: ای ابوالقاسم! ما با تو مباهله نمی‌کنیم بلکه مصالحه می‌کنیم، با ما مصالحه کن. پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم)با آن‌ها مصالحه کرد.

و در روایتی آمده است اسقف مسیحیان به آن‌ها گفت: من صورت‌هایی را می‌بینم که اگر از خداوند تقاضا کنند کوه‌ها را از جا برکند، چنین خواهد کرد؛ هرگز با آن‌ها مباهله نکنید که هلاک خواهید شد، و یک نصرانی تا روز قیامت بر صفحه زمین نخواهد ماند.

 

 منبع:تفسیر آیه مباهله  تفسیر نمونه

 

((روز بیست و چهارم ذی الحجّه، روزمباهله پیامبر (ص)با مسیحیان نجران است که در نزد مسلمانان، اهمیت خاصّی دارد؛ چرا که گواه حقانیت و درستی دعوت پیامبر و عظمت شأن اهل بیت مکرّم اوست.
 
 

همچنین در این روز حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام در حال رکوع انگشتر خود را به سائل داد، و آیه«انّما ولیکم اللّه»

در شأن آن حضرت نازل گشت.))
0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

اطلاع دقیقی از دورههای آغازین زندگی ایشان در دست نیست. میثم، فرزند یحیی و از اهالی سرزمین «نهروان» بود که منطقهای میان عراق و ایران است؛ از این رو برخی وی را ایرانی دانستهاند. او در جریان گسترش اسلام به این مناطق به اسارت مسلمانان در آمد و از اینجا بود که فصل جدیدی در زندگی وی آغاز شد.1

میثم تمار، علاوه بر آنکه خود، شیعه ای وفادار و خالص بود، خاندانش نیز این خصلت را از پدر به ارث برده بودند. او شش پسر به نامهای عمران، شعیب، صالح، محمد، حمزه و علی داشت که اکثر آنها از اصحاب ائمه طاهرین علیهم السلام بودند و روایاتی را از ایشان نقل کردهاند.2

او همسر شجاعی داشت که در راه اسلام، بسیار ثابت قدم و استوار بود، از دلاوریهای او اینکه در آن هنگام که جنازه های حضرت مسلم، هانی و حنظله بن مرّه علیهم السلام را به دستور ابن زیاد، بدون غسل و کفن در میدان کناسه کوفه انداخته بودند و کسی جرأت نداشت آنها را به خاک بسپارد. همسر میثم تمّار، تصمیم گرفت این کار را انجام دهد. در دل شب، این بانو با کمال مخفی کاری، جنازهها را به خانه خود منتقل کرد. سپس آنها را دور از چشم دژخیمان ابن زیاد، کنار مسجد اعظم کوفه برد و به خاک سپرد و هیچکس جز همسر هانی بن عروه -که همسایهاش بود- از این ماجرا مطّلع نشد.3

لقب تمّار را به این علت به او دادهاند که در کوفه، خرما فروشی می کرد و برخی شغل پدری او را خرما فروشی دانسته و به این سبب او را تمّار گفتهاند.4

وقت وصال

تاریخ زندگانی اهلبیت علیهم السلام مملوّ از آزاد نمودن انسانهایی بوده که بردگی را از پدران خود به ارث برده و آن را از دوران جاهلیت یادگار داشتهاند؛ اما اهلبیت علیهم السلام با این فرهنگ غلط، مبارزه عملی می کردند و به بهانههای مختلف، انسانها را از بردگی نجات می دادند و چه بسا این آزادی سرآغاز دلدادگی آنان به آن بزرگواران بود. از نمونههای این آزادگان، میثم تمّار است.

او ابتدا غلام زنی از طایفه بنی اسد بود که امیرمؤمنان علیه السلام او را از آن زن خرید و در راه خدا آزاد کرد. آن حضرت به میثم فرمود: نام تو چیست؟ گفت: سالم. فرمود: اما پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به من خبر داده که پدرت در عجم، نام تو را میثم نهاد؟! عرض کرد: خدای متعال و رسولش صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام درست فرمودند. سپس فرمود: «به همان نام باز گرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را بدان نام یاد می کرد». بعد از این، جناب میثم به همان نام بازگشت و کنیه خود را ابوسالم قرار داد5 و از اینجا بود که میثم تمّار، معشوق حقیقی خود را یافت و دیگر از او جدا نشد

اما آن اکسیری که میثم بَرده را، میثم تمّار معروف کرد، دوستی و محبت حضرت علی علیه السلام بود؛ همان گوهری که آثار شگفت انگیزی دارد. در این باره روایاتی آمده است که برای نمونه به روایت ذیل توجه بفرمایید:

یا علی، اگر مردم به اندازه اهل آسمانها تو را دوست میداشتند خدای متعال آتش جهنم را خلق نمی کرد.6

22 ذی الحجه شهادت میثم تمار(رحمه الله)تسلیت باد

1. آشنایی با اسوهها (میثم تمّار)، جواد محدثی

2. نفس المهموم، شیخ عباس قمی، ترجمه شعرانی، قم، انتشارات هجرت، 1381ش، ص 106.1

3. داستان دوستان، محمد محمدی اشتهاردی،ج 5، ص7

4. آشنایی با اسوهها (میثم تمّار)

5. بحارالأنوار، ج 34، ص302، در برخی از نقلها اینگونه آمده است: و کنّاه ابوسالم؛ یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام به او کنیه ابوسالم داد.

6. همان، ج 22، ص 318،. یا عَلِی لَوْ أحَبَّک أهْلُ الْأرْضِ کمَحَبَّهِ أهْلِ السَّمَاءِ لَک لَمَا عُذِّبَ أحَدٌ بِالنَّارِ.

1

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎ ﻭﻓﺎﻯ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻫﻤﺎﻡ ﺑﻦ ﺷﺮﻳﺢ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﻭ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺩﻟﻰ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺧﺪﺍ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﻭ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﻣﻌﻨﻰ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﺩﺍﺷﺖ، ﺭﻭﺯﻯ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭ ﺍﺑﺮﺍﻡ ﺍﺯ ﻋﻠﻰ (ﻉ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻴﻤﺎﻯ ﻛﺎﻣﻠﻰ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﺳﺎﻳﺎﻥ ﺗﺮﺳﻴﻢ ﻧﻤﺎﻳﺪ.
ﻋﻠﻰ (ﻉ)ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﻳﺎﺀﺱ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﻣﻰ ﺗﺮﺳﺪ ﻫﻤﺎﻡ ﺗﺎﺏ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻟﺬﺍ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﺨﺘﺼﺮ ﺳﺨﻦ ﺭﺍ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ.
ﺍﻣﺎ ﻫﻤﺎﻡ ﺭﺍﺿﻰ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ ﺑﻠﻜﻪ ﺁﺗﺶ ﺷﻮﻗﺶ ﺗﻴﺰﺗﺮ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺩ، ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ.
ﻋﻠﻰ (ﻉ)ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﻛﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺪﻭﺩ 105 ﺻﻔﺖ ﺍﺯ ﻣﺘﻘﻴﻦ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺗﺮﺳﻴﻢ ﮔﻨﺠﺎﻧﻴﺪ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ، (1)ﺍﻣّﺎ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺳﺨﻦ ﻋﻠﻰ (ﻉ)ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﻰ ﻳﺎﻓﺖ ﻭ ﺍﻭﺝ ﻣﻰ ﮔﺮﻓﺖ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻗﻠﺐ ﻫﻤﺎﻡ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻰ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﺡ ﻣﺘﻠﺎﻃﻤﺶ ﻣﺘﻠﺎﻃﻤﺘﺮ ﻣﻰ ﮔﺸﺖ ﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺮﻍ ﻣﺤﺒﻮﺳﻰ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻔﺲ ﺗﻦ ﺭﺍ ﺑﺸﻜﻨﺪ.
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺍﺛﻨﺎ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻫﻮﻟﻨﺎﻛﻰ ﺟﻤﻊ ﺷﻨﻮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺧﻮﺩ ﻛﺮﺩ.
ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻛﺴﻰ ﺟﺰ ﻫﻤﺎﻡ ﻧﺒﻮﺩ.
ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﻴﻨﺶ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ ﻗﺎﻟﺐ ﺗﻬﻰ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺁﻓﺮﻳﻦ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.
ﻋﻠﻰ (ﻉ)ﻓﺮﻣﻮﺩ: ((ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻰ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﻋﺠﺐ! ﻣﻮﺍﻋﻆ ﺑﻠﻴﻎ ﺑﺎ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﻣﺴﺘﻌﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ!))ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻋﻜﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﻣﻌﺎﺻﺮﺍﻥ ﻋﻠﻰ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺳﺨﻨﺎﻧﺶ. (2)

1- ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﻬﻴﺪمطهری، ﺩﺭ ﭘﺎﻭﺭﻗﻰ ﻛﺘﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺗﺬﻛﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻋﺪﺩ ﺑﻪ ﺣﺴﺐ ﺁﻧﺠﻪ ﻣﻦ ﺷﻤﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺷﻤﺎﺭﺵ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ.
2- ﺳﻴﺮﻯ ﺩﺭ ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻠﺎﻏﻪ، ﺹ 10.
-حکایتها و هدایتها در اثار شهید مطهری

0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

از زهد و پارسائی فاطمه (علیهاالسلام)اینکه: روزی پیامبر (صلی الله علیه وآله)دید فاطمه (علیهاالسلام)آنچه داشت در راه خدا به مستمندان داد، فرمود: خاندان محمد (صلی الله علیه وآله 

)را با دنیای مادی چه کار؟ که ایشان برای آخرت آفریده شده اند، اگر دنیا به اندازه پر مگسی ارزش داشت، خداوند یک جرعه آب به کافر نمی داد.
در این هنگام پیامبر (صلی الله علیه وآله)فرمود: فداها ابوها: پدرش به قربانش باد

بحار ط قدیم ج 10 ص 8.
داستان های صاحبدلان - محمد محمدی اشتهاردی

0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

روایت شده است: سلیمان بن داوود علیه السلام در موکب خود از جایی عبور می کرد و پرندگان بر او سایه افکنده و جن و انس از چپ و راستش ملازم او بودند.
راوی می گوید: سلیمان به عابدی از بنی اسرائیل رسید. عابد گفت: سوگند به خدای پسر داوود! خدا به تو سلطنتی بس بزرگ داده است.
سلیمان گفت: یک سبحان الله که در نامه عمل مؤمن ثبت شود، بهتر از آن چیزی است که به پسر داوود داده شده است؛ زیرا آن چه به پسر داوود داده شده از بین می رود؛ ولی ذکر خدا می ماند.

راه روشن، ج 5، ص 490

0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

در زمانی که هنوز حضرت رسول در مکّه بودند قریش مانع تبلیغ ایشان می شدند. وضع سخت و دشوار بود، در ماههای حرام مزاحم پیغمبر اکرم نمی شدند یا لااقل زیاد مزاحم نمی شدند، یعنی مزاحمت بدنی مثل کتک زدن نبود ولی مزاحمت تبلیغاتی وجود داشت. رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله همیشه از این فرصت استفاده می کرد و وقتی مردم در بازاز عکاظ در عرفات جمع می شدند (آن موقع هم مراسم حجّ بود ولی با یک سبک مخصوص)می رفت در میان قبائل گردش می کرد و مردم را دعوت می نمود.
نوشته اند: در آنجا ابولهب مثل سایه پشت سر پیغمبر حرکت می کرد و هر چه پیغمبر می فرمود او می گفت دروغ می گوید به حرفش گوش نکنید.
رئیس یکی از قبائل خیلی با فراست بود. بعد از آنکه مقداری با پیغمبر صحبت کرد به قوم خودش گفت اگر این شخص از من می بود لاکلت به العرب یعنی من اینقدر در او استعداد می بینم که اگر از ما می بود به وسیله وی عرب را می خوردم.

او به پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله گفت: من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم (بدون شک ایمان آنها ایمان واقعی نبود)به شرط اینکه تو هم به ما قول بدهی و آن اینکه برای بعد از خودت من یا یک نفر از ما را تعیین کنی.

فرمود: اینکه چه کسی بعد او من باشد با من نیست با خداست. این مطلبی است که در کتب تاریخ اهل تسنن آمده است. 

امامت، مجموعه آثار، ج 4 ص 879 و 880.
حکایتها و هدایتها در آثار شهید مطهری - محمد جواد صاحبی

 

 

0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

آیا انسان مى پندارد که ما استخوان هاى او را جمع نخواهیم کرد؟ (أَ یَحْسَبُ الإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ).


آرى، ما قادریم حتى انگشتان (خطوط سر انگشتان)او را دوباره به صورت اول موزون و مرتب کنیم (بَلى قادِرِینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ).
در روایتى آمده است: یکى از مشرکان که در همسایگى پیامبر(صلى الله علیه وآله)زندگى مى کرد، به نام على بن ابى ربیعه خدمت حضرت(صلى الله علیه وآله)آمد و از روز قیامت سؤال کرد که: چگونه است؟ و کى خواهد بود؟ سپس افزود: اگر آن روز را من با چشم خودم. ببینم باز تصدیق تو نمى کنم، و به تو ایمان نمى آورم! آیا ممکن است خداوند این استخوان ها را جمع آورى کند؟ این باور کردنى نیست!
اینجا بود که آیات فوق نازل شد و به او پاسخ گفت، و لذا پیغمبر(صلى الله علیه وآله)درباره این مرد لجوج معاند، مى فرمود: أَلّلهُمَّ أکْفِنِى شَرَّ جارِى السُّوءِ: خداوندا شرّ این همسایه بد را از من دور کن.

این روایت را مراغى، همچنین روح المعانى و تفسیر صافى با مختصر تفاوتى نقل کرده اند.
تفسیر نمونه.سوره قیامه

0

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ


حسن بن صیقل می گوید: (از امام صادق (ع)پرسیدم: مردم از پیامبر روایت می کنند (اندیشیدن یک ساعت، بهتر از عبادت یک شب است)، چگونه اندیشه ای است؟).
امام صادق (ع)فرمود: هنگامی که انسان از کنار خرابه یا خانه (رها شده ای)می گذرد، بگوید:
(این ساکنوک، این بانوک، ما بالک لاتتکلمین)
(آنها که در میان تو سکونت داشتند، کجایند؟ آنها که تو را ساختند کجایند؟ چرا سخن نمی گوئی؟ 
(به این ترتیب، هم امام، آن روایت را تصدیق فرمود و هم چگونگی تفکر ارزشمند را بیان داشت و براستی که چنین است، فکری که مایه عبرت فکری گر چه اندک باشد، بهتر از عبادات طولانی، ولی سطحی و بی عمق خواهد بود).

داستان های اصول کافی - محمد بن یعقوب شیخ کلینی

باب التفکر، حدیث 2، ص 54 - ج 2

 

1

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


ﻣﺮﺩﻯ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﺍﺩ. ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺻﻬﻴﺐ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺮّ ﺍﻭ ﺭﺍﺣﺖ ﻛﺮﺩ.
ﻣﺮﺩﻯ ﻓﺮﺻﺖ ﻃﻠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺳﻮﺀ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺤﻀﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ: ﻳﺎﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ! ﻣﻦ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ.
ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺧﺒﺮ ﻣﺴﺮﻭﺭ ﺷﺪ.
ﻋﻤﺮﻭﺑﻦ ﻋﺒﺪﺍﻟﺮﺣﻤﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﻃﻠﺒﻰ ﻓﺮﻳﺐ ﻛﺎﺭﺍﻧﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺁﮔﺎﻩ ﺷﺪ ﻭ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺁﻥ ﻛﺎﻓﺮ ﺁﺯﺍﺭﺩﻫﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺻﻬﻴﺐ ﻛﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﺑﺮﻭ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺠﺎﻫﺪﺕ ﺧﻮﺩ ﺁﮔﺎﻩ ﻛﻦ ﺗﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﮔﺮﺩﺩ ﺗﻮ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﻛﺸﺘﻪ ﺍﻯ ﻧﻪ ﺩﻳﮕﺮﻯ.
ﺻﻬﻴﺐ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻟﺶ ﻛﺸﺘﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﻭ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺩ.
ﻋﻤﺮﻭﺑﻦ ﻋﺒﺪﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﺤﻀﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ: ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ! ﺁﻥ ﻛﺎﻓﺮ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺻﻬﻴﺐ ﻛﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﺩﻳﮕﺮﻯ.
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﺑﻪ ﺻﻬﻴﺐ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﻳﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﻃﻮﺭ ﺍﺳﺖ؟ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ: ﺑﻠﻪ ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ.
ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪ: ﻳﺎ ﺍَﻳﻬَﺎ ﺍﻟﱠﱠﺬﻳﻦَ ﺁﻣَﻨﻮﺍ ﻟِﻢَ ﺗَﻘﻮﻟﻮﻥَ ﻣﺎ ﻟﺎﺗَﻔْﻌَﻠﻮﻥ ﻛَﺒُﺮَ ﻣَﻘْﺘﺎً ﻋِﻨْﺪَﺍﻟﻠﱠﱠﻪِ ﺍَﻥْ ﺗَﻘﻮﻟﻮﺍ ﻣﺎﻟﺎ ﺗَﻔْﻌَﻠﻮﻥ. (1)ﺍﻯ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻳﺪ، ﭼﺮﺍ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻳﺪ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﻳﺪ؟ ﺍﻳﻦ (ﺩﺭﻭﻍ)ﺧﺸﻢ ﺷﺪﻳﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﮕﻮﺋﻴﺪ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﻳﺪ.
ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﺍَﻟْﻌِﺒﺎﺩَﺓُ ﺍﻟْﺨﺎﻟِﺼَﺔُ ﺍَﻥْ ﻟﺎﻳﺮْﺟُﻮ ﺍﻟﺮﱠﱠﺟُﻞُ ﺍِﻟﺎﱠﱠ ﺭَﺑﱠﱠﻪُ.
ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺧﺎﻟﺺ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺩ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ (ﺑﻪ ﻛﺴﻰ)ﺍﻣﻴﺪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. (2)


1)ﺳﻮﺭﻩ ﺻﻒ، ﺁﻳﺎﺕ 2 ﻭ 3
2)غررالحکم