امروز پنجشنبه 01 آذر 1403 http://dastanquran.cloob24.com
0

یَا حَبِیبَ مَنْ لا حَبِیبَ لَهُ یَا طَبِیبَ مَنْ لا طَبِیبَ لَهُ یَا مُجِیبَ مَنْ لا مُجِیبَ لَهُ یَا شَفِیقَ مَنْ لا شَفِیقَ لَهُ یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ یَا مُغِیثَ مَنْ لا مُغِیثَ لَهُ یَا دَلِیلَ مَنْ لا دَلِیلَ لَهُ یَا أَنِیسَ مَنْ لا أَنِیسَ لَهُ یَا رَاحِمَ مَنْ لا رَاحِمَ لَهُ یَا صَاحِبَ مَنْ لا صَاحِبَ لَهُ

[اى دوست آن که دوستى ندارد، اى پزشک آن که پزشکى ندارد، ای پاسخگوى آن که پاسخگویى ندارد، اى یار مهربان آن که مهربانى ندارد، اى همراه بی همرهان، اى فریادرس آن که فریادرسى ندارد، اى رهنماى آن که رهنمایى ندارد، اى همدم آن که همدمى ندارد، اى رحم کننده آن که رحم کننده اى ندارد اى همنشین آن که همنشینى ندارد...]

0

حضرت داوود علیه السلام عرض کرد: پروردگارا! همنشین مرا در بهشت به من معرفی کن و نشان بده.
خداوند فرمود: مَتّی (پدر حضرت یونس)همنشین تو در بهشت است.
داوود اجازه خواست به دیدار متّی برود، خداوند به او اجازه داد. او با فرزندش سلیمان به محل زندگی متی آمدند. خانه ای را دیدند که از برگ خرما ساخته شده بود.
پرسیدند: متی کجا است؟ گفتند: در بازار است.
هر دو به بازار آمدند و از محل او پرسیدند.
در جواب گفتند: او در بازار هیزم فروشان است. به سراغ او رفتند.
عده ای گفتند: ما هم منتظر او هستیم.
داوود و سلیمان به انتظار دیدار و نشستند و او در حالی که پشته ای از هیزم بر سر داشت.
مردم به احترام او برخاستند و پشته را از سر او بر زمین نهادند.
متی پس از حمد خدا هیزم را در معرض فروش گذاشت و گفت:
چه کسی جنس حلالی را با پول حلال می خرد؟
یکی از حاضران هیزم را خرید. داوود و سلیمان به او سلام کردند. متی آن ها را به منزل خود دعوت کرد و با پول هیزم مقداری گندم خرید و به منزل آورد، سپس آن را با آسیاب آرد کرد و خمیر نمود، آن گاه آتش افروخت و مشغول پختن نان شد.
در آن حال با داوود و سلیمان به گفت و گو پرداخت تا نان پخته شد. مقداری نان در ظرف چوبی گذاشت و کمی نمک بر آن پاشید و ظرفی پر از آب هم در کنارش نهاد و دو زانو نشست و همگی مشغول خوردن آن شدند.
متی لقمه ای برداشت، وقتی خواست آن را در دهان بگذارد گفت:
بسم الله و هنگامی که خواست ببلعد گفت: اَلْحَمْدُلِلَّه و این عمل را در لقمه های بعدی نیز تکرار کرد، آن گاه با نام خدا کمی آب میل کرد و هنگامی که خواست آب را بر زمین بگذارد، خدا را ستود و گفت: الهی! چه کسی را مانند من نعمت بخشیدی و درباره اش احسان نمودی؟ چشم بینا، گوش شنوا و تن سالم به من عنایت کردی و نیرو دادی تا توانستم نزد درختی آن را نه، کاشته ام و نه در حفظ آن کوشش نموده ام بروم و آن را وسیله روزی من قرار دادی و کسی را فرستادی که آن را از من خرید و با پول آن، گندمی خریدم که آن را نکاشته بودم و آتش را مسخرم ساختی تا با آن نان بپزم و با میل و رغبت آن را بخورم تا در عبادت و اطاعت تو نیرومند باشم، خدایا! تو را سپاسگزارم.
پس از آن، مدتی گریست. در این موقع داوود به فرزندش سلیمان فرمود:
فرزندم! بلند شو برویم، من هرگز بنده ای مانند این شخص ندیده بودم که نسبت به پروردگار سپاسگزارتر و حق شناس تر باشد.

داستان های بحار، ج 4، ص 214 -218

0

امام صادق علیه السلام فرمود: حضرت اسماعیل علیه السلام با مردی در صفاح قرار گذاشت و تا یک سال در آن جا ماند. اهل مکه در جست و جویش بودند و دانستند که او کجا است!
مردی بر او گذشت و گفت: ای پیامبر خدا! بعد از تو ناتوان و هلاک شدیم.
گفت: فلان شخص با من وعده کرد که اینجا باشم و نروم تا بیاید.
پس به سوی او رفتند و به او گفتند: ای دشمن خدا! با پیامبر قرار می گذاری و خلف وعده می کنی!
او آمد و به اسماعیل علیه السلام گفت: ای پیامبر خدا! وعده را فراموش کردم.
حضرت اسماعیل علیه السلام گفت: اگر نمی آمدی تا قیامت اینجا می ماندم.

ینابیع الحکمه، ص 99

وَ المُوفُونَ بِعَهدِهِم اِذا عاهَدُواسوره
با هر کس عهد بستید به عهد خود وفا کنید (بقره، آیه 176)

1

پسری از امام حسین (علیه السلام)درگذشت، اما اندوهی در او دیده نشد.
از این رو، ایشان مورد عتاب قرار گرفت.
امام فرمود ما خاندانی هستیم که از خدای می طلبیم و به ما عطا می کند، اما اگر چیزی بخواهد که او دوست دارد و ما آن را خوش نداریم رضایت می دهیم.

منبع: مقتل الحسین للخوارزمی، موفق بن احمد خوارزمی

رسول خدا صلی اللّه علیه و آله درباره هیچ رخداد و پیشامدی نمی گفت کاش جز این اتفاق می افتاد.

بحارالانوار/ 71/157

0

بسم الله الرحمن الرحیم

 

زیر سایه ی درخت مشغولِ بازی بودیم.یکی از بچه ها چشمش خورد به سیبِ سرخی که تویِ جویِ آب افتاده بود. دست کرد سیب رو برداشت و اومد بینِ بچه‌ها تقسیم کرد. اما مسعود سهمش رو نگرفت و گفت: چون نمی‌دونم صاحبش راضی هست یا نه، نمی خورم.

0

بسم الله الرحمن الرحیم

حارث اعور مى گوید:

به همراه امیرالمؤمنین علیه السلام حرکت مى کردم تا در حیره در کنار فرات به دیر نصارى برخوردیم و از آن دیر صداى ناقوس بلند بود.

حضرت فرمود: اى حارث آیا مى دانى که ناقوس چه مى گوید؟

عرض کردم خدا و رسولش صلى الله علیه و آله و سلم و ابن عم رسولش صلى الله علیه و آله و سلم داناترند.

فرمود: ناقوس مثل دنیا و خرابى آن را مى سراید.

سپس از زبان ناقوس حضرت این اشعار را به اشعار ناقوسیه نامگذارى شده است، خواند:

0

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻦ ﺍﺑﻰ ﺍﻟﺠﻌﺪ ﮔﻮﻳﺪ: ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻤﻦ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺴﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻬﻤﺎﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺷﺮﻓﻴﺎﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﻳﺎ ﺑﻦ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺎ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﺫﻟﻴﻞ ﻭ ﺑﻨﺪﻩ ﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﻧﻤﻮﺩﻯ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭼﺮﺍ ﻭ ﺍﺯ ﭼﻪ ﺭﺍﻫﻰ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﻣﺮ ﺧﻠﺎﻓﺖ ﺭﺍ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺍﻳﻦ ﺳﺘﻤﮕﺮ ﻧﻤﻮﺩﻯ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻦ ﺍﻣﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻧﻜﺮﺩﻡ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﻳﺎﻭﺭ ﻧﻴﺎﻓﺘﻢ.

ﺍﮔﺮ ﻋﺪﻩ ﺍﻯ ﻳﺎﻭﺭ ﻣﻴﻴﺎﻓﺘﻢ ﺷﺐ ﻭﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﻣﻴﺠﻨﮕﻴﺪﻡ، ﻭﻟﻰ ﺍﻫﻞ ﻛﻮﻓﻪ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺷﻨﺎﺳﻢ ﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻛﺮﺩﻡ، ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻓﺎﺳﺪ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﺎﺭﻯ ﻣﻦ ﺻﻠﺎﺣﻴﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺍﻳﺸﺎﻧﺮﺍ ﻭﻓﺎ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻪ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻛﺮﺩﺍﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ: ﺩﻟﻬﺎﻯ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﻭﻟﻰ ﺷﻤﺸﻴﺮﻫﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮ ﺭﻭﻯ ﻣﺎ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.

 

ﻣﺪﺭﻙ: ﻛﺘﺎﺏ ﺍﻟﺎﺣﺘﺠﺎﺝ ﺝ 2 ﺹ 11 ﺗﺎﻟﻴﻒ ﺍﺣﻤﺪ ﺑﻦ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﺍﺑﻴﻄﺎﻟﺐ ﻃﺒﺮﺳﻰ.
-قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

 

0
 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

چهار پادشاه هند و خاقان چین و کسرای عجم و قیصر روم در محلی جمع شدند و رأی همه آن ها در مزمّت سخن گفتن و مدح خاموشی بود.
یکی از ایشان گفت: من هرگز از خاموشی پشیمان نشده ام؛ اما بسیار از سخنی که گفته ام پشیمان شده ام.
دیگری گفت: هرگاه من سخن می گویم، او مالک من می شود و اختیارش در دست من نیست؛ اما تا زمانی که نگفته ام، مالک و صاحب اختیار آن هستم.
سومی گفت: از فرد متکلم تعجب نمی کنم؛ زیرا اگر کلامی بر خود او برگردد، ضرر می رساند و اگر بر نگردد، نفعی به او نمی رساند.
چهارمی گفت: به رد آن چه نگفته ام قادرترم از رد آن چه گفته ام

معراج السعاده، ص 452.

 

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند:
وَ لا یَعرِفُ عَبدٌ حقیقَهَ الاِیمانِ حَتَّی یَخزُنَ لِسانَهُ
هیچ بنده ای به حقیقت ایمان پی نمی برد؛ مگر زبانش را حفظ کند

اخلاق شبّر، ص 225

0
 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

گنت گو بینو نویسنده فرانسوی در کتاب سه سال در آسیا در باب رشوه خواری زمامداران ایران در دوره قاجاریه چنین می نویسد: یکی از عیوب بلکه از بلاهائی که در ایران ریشه دوانده و قطع ریشه آن هم بسیار مشکل و بلکه محال است رشوه گیری است.
این امر به قدری رایج است که از شاه گرفته تا آخرین مأمور جزء دولت رشوه می گیرد. و در عین حال هیچکس هم صدایش در نمی آید. گوئی تمامی مأموران و مستخدمین ایران از بالا تا پائین هم پیمان شده اند که موضوع را مسکوت بگذارند. قبل از اینکه به ایران بیایم در لندن کتاب حاج بابا اصفهانی به دستم افتاده و در حین خواندن این کتاب به نظرم رسید که در زمان سلطنت فتحعلیشاه، وزیر مختار انگلیس مقداری سیب زمینی برای دولت ایران هدیه آورده و گفته بود که اگر این گیاه را در ایران بکارید هرگز دچار قحطی نخواهید گشت. زیرا کشت و زرع آن به سهل است و محصول فراوان می دهد و بخوبی جانشین نان می گردد. ولی صدر اعظم فتحعلیشاه قبل از دریافت سیب زمینی گفته بود چقدر به من رشوه می دهید که کشت این گیاه را در ایران رایج کنم

نام آوران تاریخ - دانشگاه اصفهان ص 67
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:
از رشوه گرفتن دورى کنید که آن کفر محض است و رشوه گیر بوى بهشت را استشمام نمى کند.

بحار الأنوار: 104/274/12

 

 

0

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

 
امام علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثنا هنگامی که کنار سفره می نشست و می خواست غذا میل نماید دستور می فرمود سینی بزرگی کنار سفره می گذاشتند آنگاه از هر غذایی که در سفره بود از بهترین آنها برمی داشت و در آن سینی می گذاشت.
سپس دستور می داد تا آنها را برای نیازمندان ببرند. آنگاه این آیات را تلاوت می فرمود: فلا اقتحم العقبه و ما ادراک ما العقبه فک رقبه او اطعام فی یوم ذی مسغبه یتیماً ذا مقربه او مسکینا ذا متربه**بلد/ 16 11،
ترجمه: ولی او از آن گردنه مهم نگذشت و تو چه می دانی آن گردنه چیست؟! آزاد کردن برده ای، در روز گرسنگی، یتیمی از خویشاوندان، یا مستمندی خاک نیشین را. ***
سپس چنین می فرمود: خداوند متعال می داسنت که همگان برآزاد کردن بردگان، قادر نیستند از این رو، راه دیگر (همانند: غذا رساندن به مستمندان)به سوی بهشتش قرار داد**

ر.ک: حکایت های شنیدنی 2/ 108 107 به نقل از: تفسیر المیزان 20/ 424. تفسیر نمونه 27/ 31، فروع کافی کتاب الزکاه، باب فضل اطعام الطعام، ح 12. ***.