امروز جمعه 11 آبان 1403 http://dastanquran.cloob24.com
0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻠﺎﻋﻠﻰ ﻛِﻨﻰ ﺑﻪ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﻳﻦ ﺷﺎﻩ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﺷﻨﻴﺪﻩ‌ﺍﻡ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻤﺖ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺑﺮﻭﻯ ﺁﻧﻬﻢ ﺑﻰ ﺣﺠﺎﺏ! ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﮕﻮﻳﻢ: ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻤﺖ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺑﺮﻭﻯ، ﺩﺭ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﻧﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﻣﻰ ﺩﻫﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺧﺎﻧﻤﺖ ﺭﺍ.
ﺿﻤﻨﺎً ﻧﺨﺴﺖ ﻭﺯﻳﺮﻯ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﻟﺎ ﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺳﺘﻌﻔﺎ ﺑﺪﻫﺪ. ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﻳﻦ ﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ، ﻧﺨﺴﺖ ﻭﺯﻳﺮ ﺭﺍ ﺑﺮﻛﻨﺎﺭ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺭﻓﺖ.


خاطرات ایت الله محسن قرائتی

 

1

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

ﺭﻭﺯﻯ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﻯ ﮔﺮﻡ ﻣﺪﻳﻨﻪ، ﺯﻧﻰ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﻳﺒﺎ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﻃﺒﻖ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﺭﻭﺳﺮﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﮔﺮﺩﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﻭ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﻭ ﺑﻨﺎ ﮔﻮﺷﺶ ﭘﻴﺪﺍ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﻛﻮﭼﻪ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ.
ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ (ﺹ)ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﻰ ﺁﻣﺪ. ﺁﻥ ﻣﻨﻈﺮﻩ ﺯﻳﺒﺎ ﺳﺨﺖ ﻧﻈﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺟﻠﺐ ﻛﺮﺩ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﻏﺮﻕ ﺗﻤﺎﺷﺎﻯ ﺁﻥ ﺯﻳﺒﺎ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﺍﻃﺮﺍﻓﻴﺎﻧﺶ ﻏﺎﻓﻞ ﮔﺸﺖ ﻭ ﺟﻠﻮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻤﻰ ﻛﺮﺩ.
ﺁﻥ ﺯﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﻛﻮﭼﻪ ﺍﻯ ﺷﺪ ﻭ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ. ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺭﻓﺖ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻳﺎ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻯ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺍﺻﺎﺑﺖ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺳﺎﺧﺖ، ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﺧﻮﻥ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺟﺎﺭﻯ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﺑﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻛﺮﻡ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻋﺮﺽ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺁﻳﻪ ﻣﺒﺎﺭﻛﻪ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪ: ((ﺍﻯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ! ﺑﻪ ﻣﺆ ﻣﻨﺎﻥ ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻩ ﻫﺎﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﻭ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﻋﻮﺭﺗﻬﺎﺷﺎﻧﺮﺍ ﻧﮕﺎﻫﺪﺍﺭﻧﺪ؛ ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﭘﺎﻛﻴﺰﻩ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺘﻰ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ - ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ - ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺎﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻩ ﻫﺎﺷﺎﻧﺮﺍ ﻓﺮﻭ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﻋﻮﺭﺗﻬﺎﺷﺎﻧﺮﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺯﻳﻮﺭ ﻭ ﺯﻳﻨﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ - ﻣﮕﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺁﻣﺪ - ﻇﺎﻫﺮ ﻧﺴﺎﺯﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﺭﻭﺳﺮﻳﻬﺎ ﻭ ﻣﻘﻨﻌﻪ ﻫﺎﺷﺎﻧﺮﺍ ﺑﺮ ﮔﺮﻳﺒﺎﻧﻬﺎﺷﺎﻥ ﻓﺮﻭ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﭘﻴﺮﺍﻳﻪ ﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻇﺎﻫﺮ ﻧﺴﺎﺯﻧﺪ ﻣﮕﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻮﻫﺮﺍﻧﺸﺎﻥ، ﻳﺎ ﭘﺪﺭﺍﻧﺸﺎﻥ، ﻳﺎ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺷﻮﻫﺮﺍﻧﺸﺎﻥ، ﻳﺎ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻧﺸﺎﻥ، ﻳﺎ ﺯﻧﺎﻧﺸﺎﻥ، ﻳﺎ ﻣﻤﻠﻮﻛﺎﻥ، ﻳﺎ ﺩﻳﻮﺍﻧﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﻠﻪ، ﻳﺎ ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ ﻏﻴﺮ ﻣﻤﻴّﺰ))(1)


1-ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺣﺠﺎﺏ، ﺻﺤﻔﻪ 138 - 137
داستان های استاد مرتضی مطهری

 

  امام على علیه السّلام فرموده اند:

پوشیده و محفوظ داشتن زن مایه آسایش بیشتر و دوام زیبایى اوست 

غرر الحکم(5820)

0

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ﭼﻮﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﺎ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺻﻠﺢ ﻛﺮﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺪﻣﺘﺶ ﺷﺪﻧﺪ، ﺑﻌﻀﻰ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺻﻠﺢ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻴﺪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ، ﺑﺨﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻴﻌﻴﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻣﻴﺘﺎﺑﺪ ﻭ ﻏﺮﻭﺏ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ.
ﻣﮕﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻣﻦ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻣﻦ ﺳﻴﺪ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺍﻫﻞ ﺑﻬﺸﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﺼﺮﻳﺢ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺑﻠﻰ ﻣﻴﺪﺍﻧﻴﻢ
ﻣﮕﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﺧﻀﺮ ﻛﺸﺘﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻛﺮﺩ، ﻭ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺭﺍ ﻣﺮﻣﺖ ﻧﻤﻮﺩ، ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﺸﻢ ﻭ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻣﻮﺳﻰ ﺑﻦ ﻋﻤﺮﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ؟ ﭼﻮﻥ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﺴﺖ، ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﻴﻜﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺍﻯ ﺣﻜﻤﺖ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﻣﮕﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺩﺭﮔﺮﺩﻥ ﺍﻭ ﺑﻴﻌﺘﻰ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﻃﺎﻏﻴﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﮕﺮ ﻗﺎﺋﻤﻰ ﻛﻪ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻴﺴﻰ ﺑﻦ ﻣﺮﻳﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺍﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪ، ﺧﺪﺍ ﺗﻮﻟﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺨﻔﻰ ﻣﻴﺪﺍﺭﺩ، ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻇﻬﻮﺭﺵ ﺑﻴﻌﺖ ﻛﺴﻰ ﺩﺭ ﺫﻣﻪ ﺍﻭ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﺍﻭ ﻧﻬﻤﻴﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺳﻴﺪﻩ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
ﻣﺪﺭﻙ: ﻛﺘﺎﺏ ﺍﻟﺎﺣﺘﺠﺎﺝ ﺝ 2 ﺹ 9

 

0

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

کی از خصوصیات حضرت آیت الله حاج شیخ محمد تقی ستوده، تقوای چشم بود. اگر چشم ایشان در خیابان به نامحرم می‌افتاد، فوراً چشم خود را بسته، به جهت دیگری روی می‌گرداند.
خود ایشان بیان می‌کرد: اگر برای من حتی در خواب هم، چنین منظره‌ای پیش بیاید، در آنجا هم همین رفتار را دارم و چشم‌هایم را می‌بندم.
وی این مطلب را بر یک مطلب کلامی شاهد می‌گرفت که در عالم برزخ می‌گویند انسان صفاتش را همراهش دارد و خواب نمودی از برزخ است. می‌گفت: انسان هر ملکه‌ای که در بیداری دارد، در خواب هم همان حالت را دارد و در برزخ هم همین طور است.
همسرشان نقل می‌کرد: یک بار کاری با ایشان داشتم و به مسجد رفتم و منتظر شدم تا ایشان از مسجد بیرون بیاید و آن کار را به ایشان بگویم.
همان طور که کنار ایستاده بودم و ایشان بیرون می‌آمد، گفت: همشیره! فرمایشی داشتید؟
اصلاً نگاه نمی‌کرد ببیند چه کسی است که من را بشناسد و همان طور که سرشان پایین بود، از من سؤال کرد.

 

منبع: قنبری، محمد، یادمان آیت الله حاج شیخ محمد تقی ستوده، ص56

0

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 


ﺭﻭﺯﻯ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ ﻉ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩﻯ ﮊﻭﻟﻴﺪﻩ ﻭ ﺧﺎﻙ ﻧﺸﻴﻦ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﻤﻮﺩ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺪﺗﻰ ﻃﻮﻟﺎﻧﻰ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ، ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻥ (ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﻣﺘﮕﺬﺍﺭﻯ ﺣﺎﺿﺮﻡ، ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﻛﺎﺭﻯ ﺩﺍﺭﻯ ﺑﮕﻮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ!).
ﺷﺨﺼﻰ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﮔﻔﺖ: (ﻋﺠﺒﺎ! ﺗﻮ ﻧﺰﺩ ﺍﻳﻦ ﺷﺨﺺ (ﺧﺎﻙ ﺁﻟﻮﺩ ﻭ ﻛﻮﺥ ﻧﺸﻴﻦ)ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻯ ﻭ ﻫﻤﻨﺸﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﻯ ﻭ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻧﻴﺰ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﺪﻣﺖ ﻛﻨﻰ ﺍﻭ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﺪﻣﺖ ﻛﻨﺪ.)
ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ (ﻉ)ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻳﻦ ﺷﺨﺺ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺪﺍ، ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺩﻳﻨﻰ ﻣﻦ ﻃﺒﻖ ﻛﺘﺎﺏ ﺧﺪﺍ (ﻗﺮﺁﻥ)ﻭ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ‌ﺍﻡ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﻫﺎﻯ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ، ﭘﺪﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻭ، ﺣﻀﺮﺕ ﺁﺩﻡ (ﻉ)ﻳﻜﻰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﻳﻦ ﺩﻳﻦ؛ﺩﻳﻦ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ (ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻜﺎﺭﻯ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﺮﺩﻩ)ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺍﻭ ﺩﺭﺍﺯ ﻛﻨﻴﻢ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﻣﺎ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻓﺨﺮ ﺑﺮ ﺍﻭ، ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻛﻮﭼﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ، ﺳﭙﺲ ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪ:
ﻧﻮﺍﺻﻞ ﻣﻦ ﻟﺎﻳﺴﺘﺤﻖ ﻭﺻﺎﻟﻨﺎ ﻣﺨﺎﻓﺔ ﺍﻥ ﻧﺒﻘﻰ ﺑﻐﻴﺮ ﺻﺪﻳﻖ
(ﺑﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﻳﻢ، ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺁﻧﻜﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻮﻳﻢ)(1).


1-ﺍﻋﻴﺎﻥ ﺍﻟﺸﻴﻌﻪ ﺝ 2، ﺹ 7
داستان های شنیدنی از چهارده معصوم علیهم السلام

 

تاکید می کنم ساده زندگی کنید و با مردم جوشیدن خصلت شما باشد.

نیرنگ و دروغ را به دور افکنده و با فقیرترین افراد جامعه تان هم سطح باشید.

دانشجوی شهید علی ضامن مقامی

0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


در بنی اسرائیل عابدی بود بنام «برصیصا» که مدت درازی از عمر خود را به عبادت و بندگی گذرانیده بود و کار او بجایی رسید که مریضها و دیوانگان به دعای وی بهبودی و شفا پیدا می کردند.
اتفاقاً دختری از خانواده ای بزرگ، دیوانه شد و برادرانش او را به نزد همان عابد نامبرده آوردند و خواهر را درمحل عبادت عابد گذاشتند و خود برگشتند تا شاید بر اثر دعای او خوب شود.
شیطان از این فرصت استفاده کرده و پیوسته برصیصا را وسوسه نموده و جمال زن را در مقابل وی جلوه می داد.
بالاخره عابد نتوانست خود را حفظ کند و با آن زن زنا کرد و زن از آن عابد آبستن شد.
برصیصا بر اثر وسوسه های شیطان از ترس آنکه مبادا رسوا شود او را کشت و دفن کرد.
شیطان بعد از این پیش آمد به نزد یکی از برادران او رفت و داستان عابد را مفصلاً شرح داد و محل دفن خواهر آنها را نیز نشان داد.
وقتی برادرها از این پیش آمد ناگوار اطلاع یافتند نتیجه این شد که مردم شهر نیز تمامی باخبر باشند و شدند و این خبر به سلطان شهر رسید.
سلطان با عده ای نزد عابد رفت و از جریان جویا شد و برصیصا که چاره ای جز اعتراف نداشت به تمام کردار خود اقرار کرد.
پس سلطان دستور اعدام وی را صادر کرد. همین که او را بالای چوبه دار بردند شیطان بصورت مردی بنزدش آمده و گفت: «آن کسی که تو را به این ورطه انداخت من بودم اینک اگر نجات می خواهی باید اطاعت مرا بنمائی.»
عابد پرسید: «چکار باید بکنم؟»
شیطان گفت: «یک مرتبه مرا سجده کن.»
عابد سؤال کرد: «در این حال که من بر بالای دار هستم چگونه تو را سجده کنم.»
شیطان گفت: «من به یک اشاره قناعت می کنم.»
عابد فقط با سر اشاره به سجده کرد و در آخرین لحظات زندگی نسبت به پروردگار جهان کافر شد و پس از چند دقیقه به زندگیش خاتمه دادند.
می گویند خداوند در قرآن در آیه زیر به این داستان اشاره ای می کند: «کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انی بری منک انی اخاف الله رب العالمین.»
یعنی: کار آنها همچون شیطان است که به انسان گفت: کافر شو! (تا مشکلات تو را حل کنم)، اما هنگامی که کافر شد گفت: من از تو بیزارم و از خداوندی که پروردگار عالمیان است بیم دارم.(1)

پی نوشت ها:

1- تفسیر منهج الصادقین

منبع: واحد تحقیقاتی گل نرگس، داستان های شگفت آوری از عاقبت هوسرانی و شهوترانی، قم: شمیم گل نرگس، 1386، چاپ ششم.

 

0

ﺑِﺴْﻢِ ﺍﻟﻠّﻪِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣْﻤﻦِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣﻴﻢْ

 

«حضرت موسی (ع)با تلاش های پیگیر خود به تدریج بر ستمگران پیروز شد و پرچم توحید و عدالت را در نقاط زمین به اهتزاز در آورد. او برای توسعه ی خداپرستی و عدالت همواره می کوشید. در آن عرصه شهر انطاکیه (که فعلاً در ترکیه است)شهر باسابقه و پرجمعیتی بود، ولی ساکنان آن همواره تحت حکومت خودکامگی ستمگران به سر می بردند و از جهات گوناگون در فشار قرار داشتند. 
موسی (ع)برای نجات ملت انطاکیه راهی جز سرکوبی ستمگران و فتح آن شهر و حومه نمی دید، برای اجرای این امر سپاهی به فرماندهی یوشع و کالب تشکیل داد و آن سپاه را به سوی انطاکیه رهسپار کرد. عده ای از مردم نادان و از همه جا بی خبر و اغفال شده ی انطاکیه به دور دانشمند خود «بلعم باعورا» که اسم اعظم را می دانست، جمع شدند و از او خواستند تا درباره ی موسی (ع)و سپاهش نفرین کند. 
بلعم در ابتدا این پیشنهاد را ردکرد، ولی بعد بر اثر هواپرستی و جاه طلبی جواب مثبت به آنها داد. سوار بر الاغ خود شد تا بر سر کوهی که سپاه موسی (ع)از بالای آن پیدا بودند، برود و در آنجا به موسی و سپاهش نفرین کند. در راه الاغش از حرکت ایستاد، هر چه کرد الاغ به پیش نرفت، حتی آن قدر با ضربات تازیانه اش آن را زد که کشته شد. سپس آن را رها کرد و پیاده به بالای کوه رفت، ولی در آنجا هر چه فکر کرد تا اسم اعظم را به زبان آورد و نفرین کند، به یادش نیامد و خلاصه چون به نفع دشمن و به زیان حق و عدالت گام بر می داشت، شایستگی استجابت دعا از او گرفته شد و با کمال سرافکندگی برگشت. 
او که تیرش به هدف نرسیده بود و به طور کلی از دین و ایمان سرخورده شده بود، دیگر همه چیز را نادیده گرفت و سخت مغلوب هوس های نفسانی خود گشت. از آنجا که دانشمند بود، برای سرکوبی سپاه موسی (ع)راه عجیبی را به مردم انطاکیه پیشنهاد کرد که همواره استعمارگران برای شکست هر ملتی از همین راه استفاده می کنند آن راه و پیشنهاد این بود: مردم انطاکیه از راه اشاعه ی فحشا و انحراف جنسی و برداشتن پوشش و حجاب از زنان و دختران وارد عمل گردند. دختران و زنان زیبا چهره و خوش اندام را با وسایل آرایش بیارایند و آنها را همراه اجناس مورد نیاز به عنوان خرید و فروش وارد سپاه موسی (ع)کنند و سفارش کرد که هرگاه کسی از سربازان سپاه موسی (ع)قصد سوء در مورد آن دختران و زن ها داشت، مانع او نشوند. 
آنها همین کار را انجام دادند، طولی نکشید که سپاه موسی (ع)با نگاه های هوس آلود خود به پیکر نیمه عریان زنان آرایش کرده، کم کم در پرتگاه انحراف جنسی قرار گرفتند، سپس کار رسوایی به آنجا کشید که: فرمانده یک قسمت از سپاه موسی (ع)زنی را به حضور موسی (ع)آورد و گفت: خیال می کنم نظر شما این است که هم بستر شدن با این زن حرام است، به خدا سوگند هرگز دستور تو را اجرا نخواهم کرد. آن زن را به خیمه برد و با او آمیزش نمود. 
کم کم بر اثر***پرستی اراده ها سست شد. بیماری های مقاربتی و طاعون زیاد گردید و لشگر موسی (ع)از هم پاشید تا آنجا که نوشته اند: بیست هزار نفر از سپاه موسی (ع)به خاک سیاه افتادند و با وضع ننگینی سقوط کردند، روشن است که با رخ دادن چنین وضعی شکست و بیچارگی حتمی است.» 1 
این داستان به خوبی بیانگر یکی از فلسفه های پوشش برای زنان است. 
تئوریسین آمریکایی گفته: «ما باید حجاب را از زنان ایرانی بگیریم.» 
مارتین ایندیک (نظریه پرداز صهیونیست آمریکایی)گفت: «ما دیگر نمی توانیم در ایران روی تحریکات دانشجویی حساب کنیم و دیگر نمی شود دانشجویان را به خیابان ها بیاوریم.» 
وی افزود: «پروژه ی فعلی ما این است که حجاب را از زنان ایران بگیریم، زنان بی حجاب علامت مخالفت با حکومت دینی ایران خواهند شد.» 2 

 

1. پوشش زن در اسلام، ص 48، به نقل از بحارالانوار، ج 13، ص 374. 
2. هفته نامه پرتو، 16 دی ماه 1381، شماره 162، ص 2. 

0

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻓﺮﺯﺩﻕ ((1))ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻛﻮﺩﻛﻰ , ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺪﺭﺵ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﻰ (ﻉ)ﺭﺳﻴﺪ, ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﺳﺆﺍﻝ ﻛﺮﺩ: ﺍﻳﻦ ﭘﺴﺮﻛﻴﺴﺖ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺍﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻤﺎﻡ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺭﺩ.
ﭘﺪﺭ ﻓﺮﺯﺩﻕ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺳﺨﻨﺶ ﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ ﻭ ﻛﻠﺎﻡ ﻋﺮﺏ ﺭﺍ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﻛﻪ ﻣﻬﺎﺭﺕ ﻛﺎﻣﻞ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻓﻦ ﺩﺍﺭﺩ.
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﺍﻣﺎﻡ (ﻉ)ﻗﺮﺍﺭ ﺑﮕﻴﺮﺩ,ﻭﻟﻰ ﺍﻣﺎﻡ (ﻉ)ﻛﻪ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻛﻮﺩﻙ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﺮﺍﮔﻴﺮﻯ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﮔﺮ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻳﺎﺩ ﻣﻰ ﺩﺍﺩﻯ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻮﺩ.
ﻓﺮﺯﺩﻕ ﻭﻗﺘﻰ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ ﺑﻪ ﻓﻜﺮ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ.
ﻛﻠﺎﻡ ﺍﻣﺎﻡ (ﻉ)ﺩﺭ ﻗﻠﺒﺶ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺵ ﻣﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻣﻘﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﻰ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻧﻜﻨﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﻨﺸﻴﻨﺪ. ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻴﺰﻛﺮﺩ ﻭ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻛﺎﻣﻠﺎ ﺣﻔﻆ ﻧﻤﻮﺩ. (2)


1- ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﻳﻦ ﺷﻌﺮﺍﻯ ﺻﺪﺭ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺷﻌﺎﺭﻯ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺭ ﻣﺪﺡ ﺍﺋﻤﻪ (ﻉ)ﻧﻴﺰﺩﺍﺭﺩ.
2- ﺍﺑﻦ ﺍﺑﻰ ﺍﻟﺤﺪﻳﺪ, ﺷﺮﺡ ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻠﺎﻏﻪ , ﺝ 10, ﺹ 21

 

 رسول اکرم صلى الله علیه و آله:

اِنَّ البَیتَ اِذا کَثُرَ فیهِ تِلاوَهُ القُرآنِ کَثُرَ خَیرُهُ وَ اتَّسَعَ اَهلُهُ وَ اَضاءَ لاَهلِ السَّماءِ کَما تُضى ءُ نُجومُ السَّماءِ لاَهلِ الدُّنیا؛

خانه اى که در آن قرآن فراوان خوانده شود، خیر آن بسیار گردد و به اهل آن وسعت داده شود و براى آسمانیان بدرخشد چنان که ستارگان آسمان براى زمینیان مى درخشند.

کافى(ط-الاسلامیه)ج2، ص610

1

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

سفیان ثوری حکایت می کند، در مکه مشغول طواف بودم، ناگاه مردی را دیدم که قدم از قدم برنمی داشت، مگر این که صلواتی می فرستاد. به آن شخص خطاب کردم: چرا تسبیح و تهلیل نمی کنی و اتصالًا صلوات می فرستی؟ آیا تو را در این خصوص حکایتی هست؟ گفت: تو کیستی خدا تو را بیامرزد؟ گفتم: من سفیان ثوری هستم. جواب داد: به جهت این که تو در اهل زمان خود غریبی، حکایت خود را به تو نقل می کنم.

سالی من در معیت پدرم سفر مکه نمودیم. در یکی از منازل پدرم مریض شد و با همان مرض از دنیا رفت. صورتش سیاه شد و چشمانش کبود و شکمش آماس کرد. من گریه کردم و به خود گفتم که پدرم در غربت فوت کرد آن هم به این وضعیت، ناچار رویش را با لباسی پوشانیدم و همان ساعت خواب بر من غلبه کرد. در خواب شخصی را دیدم بی اندازه زیبا و خوش صورت بود و لباس های فاخر در برداشت. شخص مزبور نزد پدرم آمد و دستش را به صورت پدرم کشید؛ ناگهان صورتش سفیدتر از شیر شد و دستش را به شکم پدرم مسح کرد، به حال اوّلی برگشت و اراده نمود که برود. برخاستم و دامن عبای او را گرفتم و عرض کردم: ای سرورم! تو را قسم می دهم به خدایی که در همچو وقتی تو را بر سر بالین پدرم رسانید، تو کیستی؟

فرمود: مگر مرا نمی شناسی؟ من محمد رسول خدایم. پدر تو معصیت بسیار می نمود، الّا آن که به من بسیار صلوات می فرستاد. همین که این حالت به پدرت روی داد، مرا استغاثه نمود و من پناه می دهم به کسی که مرا صلوات زیاد بفرستد. پس من از خواب بیدار شدم، دیدم رنگ پدرم سفید شده و بدنش به حال اوّلی برگشته. این است از که از آن زمان به بعد من شب و روز به صلوات مداومت دارم. [1]

پی نوشت:

[1] . رنگارنگ، ج 2، ص 445 و 446

منبع: کارگر، رحیم، داستان ها و حکایت های حج، ص 120

0

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ


ﺷﺨﺼﻰ ﺩﺭ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻯ ﺗﺎﺳﻴﺲ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩ.
ﺭﻭﺯﻯ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ (ﻉ)ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭﻯ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻳﻪ ﺷﺮﻳﻔﻪ ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠّﻪ ﺭﺏ ﺍﻟﻌﺎﻟﻤﻴﻦ ﺭﺍ ﺁﻣﻮﺧﺖ.
ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﮔﺸﺖ ,ﺁﻳﻪ ﺭﺍ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﻣﻌﻠﻢ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ (ﻉ)ﻫﺪﺍﻳﺎﻯ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻌﻠﻢ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻯ ﻛﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﮕﻔﺘﻰ ﻋﺪﻩ ﺍﻯ ﺍﺯ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﮔﺮﺩﻳﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺰﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻧﺪ: ﺁﻳﺎ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﻌﻠﻢ ﺭﻭﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻳﻚ ﺁﻳﻪ , ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻫﺪﻳﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻌﻠﻢ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﻯ؟!
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﻧﭽﻪ ﻛﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﺑﺮﻯ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺁﻧﭽﻪ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺍﺭﺯﺵ ﻭﺍﻟﺎﻯ ﻣﻌﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﺍﻥ ﺧﻮﺩﮔﻮﺷﺰﺩ ﻧﻤﻮﺩ.

ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺑﺮﻫﺎﻥ , ﺝ 1, ﺹ 43 , ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ , ﺝ 1, ﺹ 71.


امام امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند:

«قم عن مجلسک لابیک ومعلمک ولو کنت امیرا; 

از جای خود برای پدر و آموزگارت برخیز، اگر چه فرمانروا باشی.»


مستدرک الوسائل، ج 15، ص 203