امروز جمعه 02 آذر 1403 http://dastanquran.cloob24.com
0


ﺑِﺴْﻢِ ﺍﻟﻠّﻪِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣْﻤﻦِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣﻴﻢْ


ﺳﻮﻳﺪ ﭘﺴﺮ ﻏﻔﻠﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ:
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻠﺎﻓﺖ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻴﻌﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ، ﺭﻭﺯﻯ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﻴﺪﻡ، ﺩﻳﺪﻡ ﺭﻭﻯ ﺣﺼﻴﺮ ﻛﻮﭼﻜﻰ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺟﺰ ﺁﻥ ﺣﺼﻴﺮ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﻴﺴﺖ.
ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ: ﻳﺎ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ! ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺷﻤﺎﺳﺖ، ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺟﺰ ﺣﺼﻴﺮ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺍﺯ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﻧﻤﻰ ﺑﻴﻨﻢ. ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﭘﺴﺮ ﻏﻔﻠﻪ! ﺁﺩﻡ ﻋﺎﻗﻞ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﻘﻞ ﻣﻜﺎﻥ ﻛﻨﺪ، ﺍﺳﺒﺎﺏ ﻭ ﻭﺳﺎﻳﻞ ﺟﻤﻊ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ، ﻣﺎ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﻣﻦ ﻭ ﺭﺍﺣﺘﻰ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﻰ ﻓﺮﺳﺘﻴﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻯ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﻛﻮﭺ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﻛﺮﺩ.
ﺧﺮﻣﻲ ﺣﻤﻴﺪ، 1355 ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﻳﻲ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ

 

0

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

مادر وی دختِ شلیل بن عبداللّه بجلی برادر جریر بن عبداللَّه بود که این دو برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله را درک کرده بودند.

شیخ مفید می گوید: وقتی مالک بن نسر کندی با شمشیر ضربتی بر سر مبارک امام حسین علیه السلام فرود آورد و او را ناسزا گفت! امام علیه السلام کلاهِ خود را انداخت و قطعه ای پارچه و کلاهی دیگر خواست و سر مبارک را با آن پارچه بست و کلاه را پوشید و بر آن عمّامه نهاد، شمر و همراهانش به جای خود بازگشتند.

پس از اندکی درنگ با همراهان خود بازگشت و اطراف حضرت حلقه زدند، عبداللَّه بن حسن که به سن بلوغ نرسیده بود از زنان حرم جدا شد و به سرعت خود را به عمو رساند و کنار حضرت ایستاد.

زینب کبری علیها السلام خود را به او رساند تا از رفتن وی جلوگیری کند، ولی نوجوان نپذیرفت. امام علیه السلام به خواهرش زینب فرمود: «إحْبِسیهِ یا اخَیه؛ خواهرم! عبداللَّه را با خود ببر و نگاه دار»، ولی عبداللَّه به شدت از این درخواست امتناع کرد و گفت: به خدا سوگند! از عمویم جدا نخواهم شد.

بحر بن کعب [1] با شمشیر بر حسین علیه السلام حمله ور شد، عبداللَّه نوجوان بر او بانگ زد: ای فرزند ناپاک! می خواهی عمویم را بکشی؟ بحر، شمشیر را بر حسین علیه السلام فرود آورد و عبداللّه دست خود را سپر کرد و دست مبارکش به پوست آویزان شد، صدا زد: یا امّاه! مادر کجایی؟ حسین علیه السلام، او را در آغوش کشید و فرمود:

«یابن أخی إصْبِر عَلی ما نَزَل بِک و احتَسِب فی ذلک الخیر، فإنَّ اللَّه یلحِقُک بآبائک الصالحین». [2]

«برادرزاده عزیزم! در آن چه برایت رخ داده صبر و شکیبایی کن و در انتظار پاداش نیک باش، خداوند تو را به نیای شایسته ات ملحق خواهد نمود».

آن گاه حسین علیه السلام دست های مبارکش را به آسمان بلند کرد و عرضه داشت:

«خدایا! این مردم را از باران رحمت و برکات زمین محروم گردان و اگر به آنان عمر طبیعی داده ای، به بلای تفرقه و پراکندگی مبتلایشان نما و هیچ گاه حُکام و فرمانروایان را از آنان خشنود نگردان، آنان ما را با وعده نُصرت و یاری به این دیار دعوت کردند، ولی سپس به جنگ با ما برخاسته و ما را قتل عام کردند».

ابوالفَرَج روایت کرده که: قاتل عبداللَّه، حرمله بن کاهن اسدی بوده است.

پی نوشت ها

[1]  وى از قبیله تیم بن ثعلبه بن عکابه بود. ابو مِخنَف روایت کرده که در فصل تابستان از دستان او خونابه بیرون مى‏آمد و در زمستان دستان او مانند چوب، خشک مى‏شدند. تاریخ طبرى: 3/ 333؛ کامل: 4/ 77

[2]  تاریخ الطبرى: 5/ 451

منبع: یاران خورشید به قلم غلامرضا بهرامی

0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

یکی از سرهنگان انوشیروان، پادشاه ظالم ساسانی، زنی زیبا در خانه داشت.
انوشیروان در آن زن طمع نموده و به قصد تجاوز به او در غیاب شوهرش به منزل وی آمد.
زن این جریان را بعدا به شوهر خویش رسانید، بیچاره سرهنگ دید زنش را که از دست داده سهل است جانش نیز در خطر می باشد، فورا زن خود را طلاق داد تا از عواقب آن مصون بماند.
هنگامی که این خبر به انوشیروان رسید آن سرهنگ را فورا احضار نموده و به او گفت: شنیده ام یک بوستان بسیار زیبایی داشته ای و اخیرا آن را رها کرده ای، چرا؟
سرهنگ پاسخ داد: چون جای پای شیر در آن بوستان دیدم ترسیدم مرا بدرد.
انوشیروان خندید و گفت: دگر آن شیر به آن بوستان نخواهد آمد. (1)
اصولا تاریخ سلاطین و حکام ستمگر همواره با این فجایع است، در حوزه سلطنت و قدرت آنها آنجه را که اهمیت و امنیت ندارد جان و مال و شرف و ناموس ملت است و تازه آنچه که در داستان فوق نقل شده نمونه کوچکی از جنایات بسیاری است که در زندگی و سلطنت سلطانی رخ داده که او را به غلط ((عادل))نامیده اند.

1- مسئله حجاب، ص 30
حکایتها و هدایتها در آثار شهید مطهری - محمد جواد صاحبی

1

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

ابو بصیر از امام نقل می کند:

قومی خواستند در ساحل عدن مسجدی بسازند. امّا وقتی کار مسجد به پایان رسید، خراب شد و فرو ریخت. آن قوم، پیش ابوبکر آمدند او گفت: بنا را محکم بگیرید. ولی باز هم خراب شد. دوباره آمدند.

ابوبکر بالای منبر رفت و خطبه ای خواند و مردم را قسم داد که هر کس در این مورد چیزی می داند بگوید.

علی- علیه السّلام- فرمود: طرف راست و چپ قبله را حفر نمایید، دو قبر پیدا می شود که روی آنها سنگی است و در آن نوشته شده:

«من رضوی و خواهرم حیا، دختران تبّع پادشاه یمن، مردیم در حالی که به خدا شرک نورزیدیم».

پس آنها را در بیاورید و غسل دهید و کفن نمایید و بر آنها نماز بخوانید و دفن کنید. سپس مسجد را بنا کنید تا خراب نشود.

همین کار را کردند و از آن پس دیگر مسجد خراب نشد

«بحار: 41/ 297 حدیث 22»

منبع: جلوه های اعجاز معصومین علیهم السلام (ترجمه الخرائج و الجرائج)، قطب الدین راوندی، قم: 1378، ص158

0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

سعید از بزرگان و نیایشگران شیعه در کوفه به شمار می رفت. او از کسانی بود که حامل نامه تعدادی از کوفیان به امام حسین علیه السلام بود امام حسین علیه السلام جواب نامه آنان را توسط سعید و هانی فرستاد و آنها روانه کوفه شدند و پس از این دو نفر امام حسین علیه السلام مسلم را به اتفاق قیس و عبدالرحمان به کوفه اعزام نمود.

زمانی که مسلم وارد کوفه شد و در منزل مختار فرود آمد، عابس و حبیب با مردم سخن گفتند و پس از آن دو سعید بن عبدالله بپا خاست و سوگند خورد که تصمیم گرفته به یاری امام حسین علیه السلام برخیزد و در راه آن بزرگوار جان نثاری کند، آن گاه مسلم نامه ای را توسط وی خدمت امام حسین علیه السلام ارسال کرد و سعید در ملازمت امام علیه السلام باقی ماند تا در رکاب حضرت به شهادت رسید.

زمانی که سپاهیان دشمن به سیدالشهداء نزدیک شدند، سعید بن عبدالله حنفی مقابل حضرت ایستاد و باران تیرها را از چپ و راست به جان خرید تا به حضرت اصابت نکند تا اینکه نقش بر زمین شد.[1]

آن گاه رو به امام حسین علیه السلام کرد و گفت: ای فرزند رسول خدا! آیا به پیمان خود وفا کردم؟ حضرت فرمود:

نَعَم انْت امامی فِی الْجَنَّه

آری؛ تو در بهشت، پیشاپیش من قرار داری.

سپس به شهادت رسید.

پی نوشت ها

[1] تاریخ طبرى: 3/ 328

منبع: یاران خورشید؛ ص199 , غلامرضا بهرامی

0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ابن ابی یعفور (یکی از شاگردان امام صادق (ع)می گوید: ما با (خطاب جهنمی)همنشین بودیم، و او نسبت به آل محمد (ص)، ناصبی شدید بود (بسیار آنها را دشمن داشت)و از دوستان (نجده)حروری (رییس خوارج منسوب به قریه حروا)به شمار می آمد.
خطاب، بیمار شد و در بستر مرگ افتاد، من به خاطر همنشینی سابق و تقیه، به عیادت او رفتم، دیدم بی هوش شده و در حال جان دادن است، ناگاه شنیدم که می گفت:
مالی ولک یا علی: (مرا به تو ای علی (ع)چه کار؟)(چرا با تو دشمنی کردم که اکنون کیفر سختش را بنگرم).
ابن ابی یعفور می گوید: بعدا به حضور امام صادق (ع)رفتم و ماجرای جان کندن و سخن خطاب را، برای امام صادق (ع)بیان کردم.
آن حضرت، دوباره فرمود: رآه ورب الکعبه: (به خدای کعبه، او علی (ع)را دید)(یعنی خطاب، هنگام مرگ، علی (ع)را دید، و فهمید که دشمنی با آن حضرت، چه باطن پرعذابی دارد.

 

 منبع: فروع کافی، ج 3، ص 133.
0

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

طاووس یمانى گوید: سالى به حج رفتم، خواستم میان صفا و مروه حج کنم؛ چون به کوه صفا رسیدم، جوانى را با جامه‏اى کهنه دیدم که آثار صالحان را در روى او مشاهده مى‏شد. چون چشمش بر کعبه افتاد، رو به آسمان کرد و گفت: «أنا عریان، کما ترى، أنا جائع کما ترى، فیما ترى یا من یَرى ولا یُرى». لرزه بر اعضاى من افتاد، نگاه کردم، دو طبق دیدم که از آسمان فرود آمد که دو پارچه بر آن نهاده شده بود. طبق‏ها در پیش وى گذاشته شد. میوه هایى بر آن طبق‏ها دیدم که هرگز مثل آن ندیده بودم. وى بر من نگریست و گفت: یا طاووس! گفتم: لبیک یا سیدى و تعجبم زیاد شد از آن که وى مرا شناخت. گفت:

تو را بدین حاجت هست؟ گفتم: به جامه حاجتم نیست؛ اما بدان چه که در طبق است آرى. وى مشتى از آن به من داد، من آن را بر طرف جامه احرام بستم. آن گاه وى، یکى از آن پارچه‏ها را رداى خود ساخت و دیگرى را ازار خود کرد و آن کهنه که داشت به صدقه داد و روى بر مروه نهاد و مى‏گفت: «رب اغفر وارحم وتجاوز عما تعلم وإنک أنت الأعزّ الاکرم»، من در عقب وى رفتم. شلوغى انبوه خلق میان من و او جدایى افکند. یکى از صالحان را دیدم و از او پرسیدم که آن جوان کیست؟ گفت: یا طاووس! تو او را نمى‏شناسى، او راهب عرب است، او مولانا زین العابدین على بن الحسین علیه السلام است.[i]

پی نوشت:

[i] . مصابیح القلوب، ص 128 و 129

 

منبع: کارگر، رحیم، داستان‏ها و حکایت‏هاى حج، ص 21

0

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ


ﺳﻴﺪ ﻣﺤﺴﻦ ﺟﺒﻞ ﻋﺎﻣﻠﻰ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻴﻌﻪ ﺩﺭ ﺩﻣﺸﻖ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻯ ﺳﺎﺧﺖ ﺗﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﮔﻴﺮﻯ ﻋﻠﻢ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ.
ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺷﺎﮔﺮﺩﻯ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠّﻪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺫﻫﻦ ﺳﺮﺷﺎﺭﻯ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻭﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻛﻮﺗﺎﻫﻰ ﺗﺤﺼﻴﻠﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻣﺸﻖ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻓﺮﺍﮔﻴﺮﻯ ﺑﻌﻀﻰ ﻋﻠﻮﻡ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﻳﻜﺎ ﺳﻔﺮ ﻛﻨﺪ.
ﺍﻭ ﺍﺯ ﻣﺪﺕ‌ﻫﺎ ﻗﺒﻞ ﺩﺭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻣﺮﻳﻜﺎ ﺍﺳﻢ ﻧﻮﻳﺴﻰ ﻛﺮﺩﻩ ﻭﺭﺍﻩ ﺩﺭﺍﺯﻯ ﺭﺍ ﭘﻴﻤﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻭﺭﻭﺩﻯ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﻨﺪ.
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﻰ ﺩﺭﺻﻒ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺟﻠﺴﻪ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﺍﮔﺮ ﻋﺠﻠﻪ ﻧﻜﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻰ ﮔﺬﺭﺩ, ﻟﺬﺍ ﺑﺎ ﺷﺘﺎﺏ ﺟﻬﺖ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩ.
ﺍﻓﺮﺍﺩﻯ ﻛﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻧﺪ: ﻛﺠﺎ ﻣﻰ ﺭﻭﻯ ,ﻧﻮﺑﺖ ﺷﻤﺎ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﻳﺮ ﺑﺮﺳﻰ ﺟﻠﺴﻪ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭﻧﻤﻰ ﮔﺮﺩﺩ.
ﻋﺒﺪﺍﻟﻠّﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻣﻦ ﻳﻚ ﺗﻜﻠﻴﻒ ﺩﻳﻨﻰ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﻫﻢ ﻭﻗﺖ ﺁﻥ ﻣﻰ ﮔﺬﺭﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺑﺮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﻘﺪﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻮﻛﻞ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺷﺪ.
ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﻭﻗﺘﻰ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﻧﻮﺑﺘﺶ ﻧﻴﺰ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻭﻗﺘﻰ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﻳﻦ ﻗﻀﻴﻪ ﮔﺮﺩﻳﺪﻧﺪ, ﺍﺯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠّﻪ ﺑﻪ ﺷﮕﻔﺖ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠّﻪ ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻯ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﺩﺭ ﺟﺒﻞ ﻋﺎﻣﻞ , ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﻣﻦ ﺩﺭﺱ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ ﺗﻜﺎﻟﻴﻒ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺍﻡ.
ﺳﻴﺪ ﻣﺤﺴﻦ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﮔﺮﺩﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭼﻨﻴﻦ ﺷﺎﮔﺮﺩﻯ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﺩﻫﺪ ﺩﺭ ﭘﻴﺸﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﺎﻛﺮ ﺑﻮﺩ.

ﻏﻠﺎﻣﺤﺴﻴﻦ ﻋﺎﺑﺪﻯ , ﺩﺍﻧﺴﺘﻨﻴﻬﺎﻯ ﺗﺎﺭﻳﺦ , ﺝ 2, ﺹ 184

0

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى شوری/23
بر این رسالت مزدی از شما، جز دوست داشتن خویشاوندان، نمی‌خواهم

حکایت؛
حجت‌الاسلام‌والمسلمین آقای سید مرتضی علوی نقل کرده است: آیت‌الله علوی در این اواخر که به اصفهان رفته بودند، فرمودند: خوب است سری به منزل آقای نجفی بزنیم. به منزل ایشان رفتند، آن روز منزل ایشان روضه بود، در خانه‌ای کاه‌گلی و در کمال سادگی عده‌ای پیرمرد روحانی نشسته بودند و شخصی هم با یک لباس نیم تنه و یک تکه پارچه که به سرش بسته بود به عاشقان اهل‌بیت علیهم‌السلام چای می‌داد. برای ما مشتبه شده بود که کدام‌یک از آقایان معممین آقای نجفی می‌باشد و بعداً متوجه شدیم و روشن شد آن‌کس که چای می‌دهد و خدمت می‌کند، خود مرحوم آیت‌الله شیخ مهدی نجفی(ره)است.

مرحوم علوی از اطرافیان سؤال کرد: چرا آقا خودشان چائی می‌دهند؟ گفتند: ایشان همیشه این‌طور هستند و در کمال تواضع چای پخش می‌کنند و خود را خادم الحسین علیه‌السلام می‌دانند.1

سماوری که به بزم حسین می‌جوشد
بخار رحمت آن جُرم خلق می‌پوشد

1. با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل

0

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

او فردی دلاور و شجاع و مورد احترام بود. پس از وارد شدن به کوفه، در منطقه «چاه جعده» قبیله هَمْدان مسکنی تدارک دید و خود و همسرش امّ وَهْب دخت عبد، از تیره بنی نمر بن قاسط، در آن اقامت گزیدند.

به گفته ابو مِخْنَفعبداللّه در منطقه نُخیله گروهی را مهیای رفتن به سوی امام حسین علیه السلام مشاهده کرد، جریان را از آن ها جویا گشت، بدو گفته شد: این افراد، به یاری حسین علیه السلام پسر فاطمه علیها السلام دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله می روند.

گفت: به خدا سوگند! من برای مبارزه با مشرکان، علاقه شدیدی داشتم ولی معتقدم پاداش نبرد با کسانی که با فرزند دخت پیامبرِ خود می جنگند در پیشگاه خدا کمتر از پاداش جهاد و مبارزه با مشرکان نیست، از این رو، نزد همسرش آمد و او را در جریان آنچه شنیده بود قرار داد و از تصمیم خود وی را آگاه ساخت.

همسرش به او گفت: حق را دریافته ای، خداوند تو را به حق رهنمود گردد و توفیق او فرا راهت باشد، تصمیم خود را عملی ساز و مرا نیز با خود ببر.

راوی می گوید: عبداللَّه شبانه همسرش را از شهر بیرون برد تا خدمت امام علیه السلام شرفیاب شد و در جوار آن بزرگوار اقامت گزید.

همین که عمر سعد به سپاه امام علیه السلام نزدیک شد و تیری به سوی یاران امام پرتاب کرد، تیراندازی دشمن آغاز شد و یسار غلام زیاد وسالم برده عبیداللَّه از صف لشگربیرون آمده و با تکرار این جمله که: آیا هماوردی وجود دارد؟ مبارز طلبیدند. حبیب و بُرَیر برای مبارزه از جای خود جستند. ابا عبداللَّه علیه السلام بدان ها دستور نشستن داد.

عبداللَّه بن عُمیر بپاخاست و عرضه داشت: یا ابا عبداللَّه! خداوند شما را مشمول رحمت خویش گرداند! اجازه فرمایید به مصاف این دو بروم. امام علیه السلام که مردی را با قامت بلند و بازوانی سِتَبر و چهار شانه در برابر خود می دید، فرمود: «إنی لأحَسبهُ للأقران قَتّالًا؛تصور می کنم این مرد، بسیاری از حریفانش را به هلاکت برساند»، سپس فرمود:«اگر بخواهی می توانی به میدان روی».

عبداللَّه به میدان تاخت. یسار و سالم به او گفتند: کیستی؟ خود را معرفی کرد. گفتند:

ما تو را نمی شناسیم، باید زُهَیر، حبیب و یا بُرَیر به جنگ ما بیایند.

عبداللَّه به یسار که پیشاپیش سالم در حرکت بود، گفت: ناپاک زاده! تو از مبارزه با هر کسی سرباز می زنی؟! هر که به جنگ تو بیاید از تو بهتر است و سپس بر او حمله برد و با شمشیر بر او ضربتی زد و او را از توان انداخت و همچنان با شمشیر بر او می نواخت که سالم بر او حمله کرد. یاران عبداللَّه فریاد زدند، مراقب باش این بَرده به تو نزدیک می شود. عبداللَّه توجهی نکرد و سالم به او رسید و با پیش دستی خواست با شمشیر ضربه ای بر او وارد سازد که عبداللَّه دست چپ خویش را سپر قرار داد انگشتانش قطع شد، آن گاه بر او هجوم برد و وی را به هلاکت رساند و نزد امام حسین علیه السلام شتافت و پس از کشتن دو رقیب، در مقابل آن بزرگوار قرار گرفت.

راوی می گوید: امّ وَهْب همسر عبداللَّه، عمود خیمه ای برگرفت و به سمت شوهر شتافت و صدا می زد: پدر و مادرم فدایت! در راه فرزندان پاک محمد صلی الله علیه و آله مبارزه نما.

عبداللَّه به سوی همسر آمد تا او را نزد زنان بازگرداند، ولی امّ وَهْب دامان لباس وی را گرفت و می گفت: تا در کنار تو جان ندهم هرگز از تو دست بر نخواهم داشت، ولی چون قبضه شمشیر خون آلود، از دست راست عبداللَّه جدا نمی شد و انگشتان دست

چپش قطع شده بود، قادر نبود همسرش را بازگرداند، از این رو، امام حسین علیه السلام به سمت امّ وهب آمد و فرمود:

«جُزیتُم مِنْ أَهْلِ بَیتی خیراً، إرجِعی رَحِمَک اللَّه إلی النساء فَاجِلْسی مَعهُنّ فإنَّه لَیسَ عَلَی النساء قِتالٌ».

«در راه حمایت از اهل بیتِ من به پاداش نیک نایل شوید، خدا تو را مشمول رحمت خویش قرار دهد، به سوی زنان در خیمه ها بازگرد و در کنار آنان بیاسا؛ زیرا جهاد از زنان برداشته شده است».

امّ وهب به خیمه ها نزد زنان بازگشت [1].

عبداللّه کلبی- که در جناح راست سپاه قرار داشت- کارزار سختی را آغاز نمود و تعدادی از سپاه دشمن را به هلاکت رساند و سپس هانی بن ثُبَیت حضرمی و بُکیر بن حی تیمی، وی را به شهادت رساندند[2].

آن گاه که جناح راست و چپ سواره نظام و پیاده نظام سپاه دشمن، بر یاران امام حسین علیه السلام یورش بردند و جنگ بسیار سختی میان آنان درگرفت و بیشتر یاران ابا عبداللَّه علیه السلام از پا درآمدند و اندک بودن سپاه حضرت نمودار شد و گرد و غبار میدان فرو نشست، همسر عبداللَّه کلبی از خیمه خارج و به سوی شوهر روانه شد و بالین سر او نشست و خاک و خون از چهره اش پاک کرد و می گفت: بهشت گوارایت باد! از خدایی که بهشت را روزی تو گردانده مسئلت دارم مرا نیز در کنار تو قرار دهد. در این اثنا شمر به غلامش رستم فرمان داد با همان عمود بر سر آن زن بکوبد، او نیز چوب را محکم بر سر او فرود آورد و سرش را شکافت و در همان مکان جان داد[3].

پی نوشت ها

[1]  ارشاد: 2/ 101

[2] تاریخ طبرى: 3/ 325

[3] تاریخ طبرى: 3/ 326

منبع: یاران خورشید؛ ص147 , غلامرضا بهرامی