امروز شنبه 03 آذر 1403 http://dastanquran.cloob24.com
0

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

 ﻭﻗﺘﻰ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﻴﺪ ﭘﻨﺒﻪ ﻫﺎﻯ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﺸﺖ ﺍﻭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺳﺠﺎﺩ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺍﺛﺮ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺍﻧﺒﺎﻧﻬﺎﻯ ﻃﻌﺎﻡ ﻭ ﭼﻴﺰﻫﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﺸﺖ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎنه ﺑﻴﻮﻩ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ ﻳﺘﻴﻢ ﻭ ﻓﻘﺮﺍ ﻭ ﻣﺴﺎﻛﻴﻦ ﻣﻰ ﺑﺮﺩ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﻨﻪ‌ﻫﺎ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺍﻭ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﺷﺪ. 

ﺑﺤﺎﺭﺍﻟﻨﻮﺍﺭ، ﺝ 44 (ﺹ)189.
-قصه های تربیتی چهارده معصوم (علیهم السلام)

 

0

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

وی با ابوبکر از مادر شریک بود. نام مادرش «رَمْله» بوده است. ابوالفَرَج از حُمَید بن مسلم روایت کرده که گفت: نوجوانی چون پاره ماه به سمت ما آمد و شمشیری در دست و پیراهن و ردایی بر تن و کفش به پا داشت، خواست با شمشیر بر دشمن حمله بَرَد که بند یکی از کفش هایش پاره شد و فراموش نمی کنم که بند کفش چپ او بود، این نوجوان درنگی کرد تا بند کفش خود را ببندد که عمر بن سعد بن نُفیل ازدْی گفت: به خدا سوگند! بر او حمله ور خواهم شد، حُمید بن مسلم می گوید: من به او گفتم: سبحان اللَّه! می خواهی چه کنی؟! افرادی که از هر سو وی را به محاصره درآورده اند برای کشتنش کافی اند. ابن نُفیل در پاسخ، سخن خود را تکرار کرد، وقتی آن نوجوان سرش را برگرداند، با شمشیر بر سر او نواخت و از روی اسب به صورت روی زمین افتاد و فریاد زد: یا عمّاه! عموجان! مرا دریاب.

راوی می گوید: به خدا سوگند! حسین علیه السلام چون بازشکاری، خود را بالین آن نوجوان رساند و آن گاه به سان شیری خشمگین بر دشمن تاخت و با یک ضربت، دست عمر بن سعد نُفیل را از مرفق جدا ساخت که صدایش در میدان طنین افکند و از امام فاصله گرفت، سپاه عمر سعد برای نجات وی از دست امام حسین علیه السلام بر آن حضرت یورش بردند و جنگ به شدت درگرفت و قاسمِ نوجوان زیر سمّ ستوران جان داد. وقتی گرد و غبار میدان فرونشست، دیدم حسین علیه السلام بر بالین وی قرار دارد و او پاهایش را به زمین می ساید و حسین علیه السلام می گوید:

«بُعْداً لِقومٍ قَتلوک، و خَصْمَهُم فیک یوْمَ القِیامَه رَسُولُ اللَّه صلی الله علیه و آله».[1]

«از رحمت خدا دور باد گروهی که تو را به شهادت رساندند، رسول خدا روز قیامت با آنان دشمنی کند».

سپس فرمود:

«عَزّ (و اللَّه)عَلی عَمِّک أن تَدعوهُ فلایحیبک، اویجیبک فلا تَنفَعک إجابتُه، یوم کثُر واتِرَهُ وَ قَلَّ ناصِرَهُ».[2]

«به خدا سوگند! بر عمویت بسیار دشوار است که او را به یاری خود بخوانی ولی نتواند به تو پاسخ مثبت دهد و یا آن گاه که پاسخ دهد، سودی به حالت نداشته باشد، کمک خواهی ات مانند کسی است که کشته گان قومش زیاد و یاورانش اندک باشند».

سپس حسین علیه السلام آن نوجوان را به سینه گرفت و رهسپار خیمه ها شد. راوی گوید:

گویی می بینم که پاهای آن نوجوان به زمین کشیده می شد، پیکر او را کنار جنازه فرزندش علی اکبر قرار داد، پرسیدم: آن نوجوان کیست؟ گفتند: قاسم بن حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام است.[3]

برخی گفته اند: وقتی قاسم تنهایی و بی کسی عمویش را دید، از او اجازه نبرد خواست، حضرت به دلیل کم سنّی وی، به او اجازه میدان نداد، ولی او همواره بر خواسته اش پافشاری می کرد تا حضرت بدو رخصت داد، آن نوجوان به سان پاره ماه به میدان شتافت

پی نوشت ها

[1] مقاتل الطالبین: 93

[2] الارشاد: 2/ 106

[3] ارشاد: 2/ 108

منبع: یاران خورشید؛ ص39؛بهرامی غلامرضا

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:

فاطمه جان! روز قیامت هر چشمی گریان است، مگر چشمی که در مصیبت و عزای حسین گریسته باشد، که آن چشم در قیامت خندان است و به نعمت‌های بهشتی مژده داده می شود.

بحار الانوار، ج 44، ص 293

 

 

0

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

امام حسین علیه السلام دلاور مردی بود که شجاعت و شهامتش دوست و دشمن را به حیرت آورده بود. حماسه آفرینی های آن حضرت در جنگ های جمل و صفین و نهروان زبانزد خاص و عام بود. عبداللَّه بن قیس از دلاوری های امام حسین علیه السلام در جنگ صفین چنین گزارش کرده است:

در نبرد صفین در میان لشکر علی علیه السلام و در رکاب آن حضرت بودم.

ابوایوب سلمی از فرماندهان معاویه به کمک نیروهای خود بر آب فرات مسلّط شده و آن را به روی ما بست.

لشکریان علی علیه السلام از شدت عطش به آن حضرت شکایت کردند.

امیرالمؤمنین علیه السلام نیز برای باز پس گیری آب فرات عده ای را فرستاد، امّا آنان ناامید برگشتند.

مولای متقیان علیه السلام از گرفتاری پیش آمده به شدت ناراحت شد. در آن حال امام حسین علیه السلام عرضه داشت:

«امضی الیه یا ابتاه؟»؛ پدر جان! آیا من برای باز کردن راه آب بروم؟» علی علیه السلام فرمود: «پسرم! برو.»

حضرت سیدالشهدا علیه السلام به همراه عده ای به نیروهای دشمن حمله کرده و آنان را از فرات دور ساخت و خیمه اش را در کنار آب برافراشت و عده ای را برای حفاظت از آب گمارد.

آنگاه نزد پدر بزرگوارش آمد و پیروزی خویش را مژده داد. امّا علی علیه السلام از شنیدن بازگشایی راه آب به گریه افتاد. به امام گفته شد: یا علی! چرا گریه می کنید؟! این اولین پیروزی است که در این جنگ به برکت حسین علیه السلام به دست آمد امام فرمود: بلی درست است، امّا من به یاد عاشورا افتادم که حسینم با لب تشنه به شهادت می رسد و از شدّت ظلم اسب او شیهه می کشد و می گوید: ای وای از دست امتی که فرزند دختر پیامبرشان را کشتند.[1]

منبع: پاک نیا، عبد الکریم؛ ویژگی های امام حسین (ع)، الخصائص الحسینیه، ص: 72

0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

سوال 1:
مادر حضرت رقیه که بود؟ و آیا در کربلا حضور داشت؟
پاسخ:
مادر حضرت رقیه، مطابق بعضی از نقلها، «ام اسحاق» نام داشت که قبلا همسر امام حسن علیه السلام بود؛ و آن حضرت در وصیت خود به برادرش امام حسین علیه السلام سفارش کرد که با ام اسحاق ازدواج کند، و فضایل بسیاری را برای آن بانو برشمرد [ابصارالعین فی انصار الحسین صفحه 368]
بعد از ولادت حضرت رقیه، ام اسحاق بیمار شد و دیری نپایید که از دنیا رفت [ السیده رقیه صفحه 24]
سوال 2:
مداحان و سخنرانان می گویند: در خرابه شام رقیه یاد پدرش را کرد و همه به گریه افتادند و صدای آنان به یزید رسید. حال سوال اینجاست که چگونه صدا، از داخل خرابه به قصر رسیده است؟ یعنی یزید داخل خرابه بوده است؟! آیا این دروغ نیست؟!
پاسخ:
معاویه در حال ساخت قصری به نام کاخ خضرا بود، برای همین خانه هایی را خرید تا قصر را بنا کند
یکی از این خانه ها متعلق به پیر زنی بود که حاضر به فروش خانه ی خود نبود و می گفت می خواهم در همین جا زندگی کنم و بعد از مرگم نیز قبرم درون خانه ام باشد.
معاویه دستور داد خانه را خراب کنید، اما عمرو عاص مخالفت کرد و گفت:
"عرب همیشه در آرزوی حاکمی عادل بوده و تو می توانی از این فرصت استفاده تبلیغاتی کنی؛ به این صورت که قصر را بسازی و آن خانه را خراب نکنی. آنوقت هرکه از درب قصر وارد شود اولین سوالی که برایش پیش می آید این است که این خانه ی خرابه در وسط قصر چه می کند و ما به او پاسخ می دهیم که عدالت ما به ما اجازه ی خراب کردن خانه ی پیر زن را نمی دهد "
این جریان اتفاق می افتد و بعد از مدتی پیر زن از دنیا می رود و معاویه باز هم آن خانه را خراب نمی کند.
در زمان یزید با وجودی که این خانه به خرابه تبدیل شده باز هم این نیرنگ ادامه پیدا می کند
زمانی که اسرا را به شام می آورند، در آن خرابه قرار می دهند و آن خرابه داخل حیاط قصر بوده است


[منبع:کتاب ریحانه کربلا - نوشته عبدالحسن نیشابوری- صفحه101 به نقل از کتاب صفریه جلد 2 صفحه 42 – با اندکی تصرف]

0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


ﺻﻌﺼﻌﻪ ﺑﻦ ﺻﻮﺣﺎﻥ ﮔﻮﻳﺪ: ﺳﭙﺎﻩ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺳﭙﺎﻩ ﺷﺎﻡ ﺻﻒ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻯ ﺑﻨﺎﻡ ﻛﺮﻳﺐ ﺑﻦ ﺻﺒﺎﺡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺳﭙﺎﻩ ﺷﺎﻡ ﺷﺠﺎﻋﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﻤﻴﺪﺍﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯ ﻃﻠﺒﻴﺪ، ﺍﺯ ﺳﭙﺎﻩ ﻋﺮﺍﻕ ﻣﺮﺗﻔﻊ ﺑﻦ ﻭﺿﺎﺡ ﺑﻤﻴﺪﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﻛﻪ ﻛﺮﻳﺐ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺷﻬﻴﺪ ﻧﻤﻮﺩ، ﺩﻭﻣﻰ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺪﺳﺖ ﻛﺮﻳﺐ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ، ﻭ ﺳﻮﻣﻰ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﻛﺸﺖ ﻭ ﺟﻨﺎﺯﻩ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺭﻭﻯ ﻫﻢ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﻟﺎﻯ ﺟﻨﺎﺯﻩ‌ﻫﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯ ﻃﻠﺒﻴﺪ، ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺧﻮﺩ ﺑﻤﻴﺪﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻭﺍﻯ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﻯ ﻛﺮﻳﺐ ﻣﻦ ﺗﺮﺍ ﺍﺯ ﻏﻀﺐ ﺧﺪﺍ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪﻩ ﻭ ﺑﺴﻨﺖ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﻴﻜﻨﻢ، ﻭﺍﻯ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﻯ ﻛﺮﻳﺐ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﭘﺴﺮ ﻫﻨﺪ ﺟﮕﺮ ﺧﻮﺍﺭ ﺗﺮﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﺗﺶ ﻛﻨﺪ، ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺣﻀﺮﺕ ﮔﻔﺖ:
ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻨﻬﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺷﻨﻴﺪﻩ‌ﺍﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻳﻞ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﻫﺴﺘﻰ ﺟﻠﻮ ﺑﻴﺎ.
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ((ﻟﺎ ﺣﻮﻝ ﻭ ﻟﺎ ﻗﻮﻩ ﺍﻟﺎ ﺑﺎﻟﻠﻪ))ﻭ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﻰ ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﺎ ﻳﻚ ﺿﺮﺑﻪ ﻛﺮﻳﺐ ﺭﺍ ﺑﺰﻣﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﺳﭙﺲ ﻣﺒﺎﺭﺯ ﻃﻠﺒﻴﺪ ﻛﻪ ﺣﺎﺭﺙ ﺑﻦ ﻭﺩﺍﻋﻪ ﺑﻤﻴﺪﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﺒﺎﺭﺯ ﻃﻠﺒﻴﺪ ﻛﻪ ﻛﺴﻰ ﺑﻤﻴﺪﺍﻥ ﻧﺮﻓﺖ.
ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻯ ﺑﻠﻨﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ((ﺍﻟﺸﻬﺮ ﺍﻟﺤﺮﺍﻡ ﺑﺎﻟﺸﻬﺮ ﺍﻟﺤﺮﺍﻡ ﻭ ﺍﻟﺤﺮﻣﺎﺕ ﻗﺼﺎﺹ ﻓﻤﻦ ﺍﻋﺘﺪﻯ ﻋﻠﻴﻜﻢ ﻓﺎﻋﺘﺪﻭﺍ ﻋﻠﻴﻪ ﺑﻤﺜﻞ ﻣﺎ ﺍﻋﺘﺪﻯ ﻋﻠﻴﻜﻢ ﻭ ﺍﺗﻘﻮﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﻋﻤﻠﻮﺍ ﺍﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻊ ﺍﻟﻤﺘﻘﻴﻦ))
ﺳﭙﺲ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻭﺍﻯ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﻯ ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺩ ﺑﻤﻴﺪﺍﻥ ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻛﻨﻴﻢ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺎﻛﺸﺘﻪ ﻧﺸﻮﻧﺪ.
ﻋﻤﺮﻭ ﻋﺎﺹ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺭﺍ ﻏﻨﻴﻤﺖ ﺑﺸﻤﺎﺭ، ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﭘﻬﻠﻮﺍﻧﺎﻥ ﻋﺮﺏ ﺭﺍ ﻛﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻏﻠﺒﻪ ﻛﻨﻰ،
ﻣﻌﺎﻭﻳﻪ ﮔﻔﺖ: ﻭﺍﻯ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﻯ ﻋﻤﺮﻭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻰ ﻣﻦ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﻮﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺨﻠﺎﻑ ﺑﺮﺳﻰ؟ ﺑﺮﻭ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻳﺐ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻤﻴﺨﻮﺭﻡ.


ﻣﺪﺭﻙ: ﻛﺘﺎﺏ ﻭﻗﻌﻪ ﺻﻔﻴﻦ ﺹ 315

 

0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


«گویند اسکندر وارد شهری شد، و روی سنگ قبرها را خواند، دید همه در سن جوانی مرده اند و مرده ها بیش از سی سال نداشتند.

پیرمردی را پیدا کرد و گفت: من با همه جهانگردی که داشتم، شهری مثل شهر شما ندیده ام، بگو چرا در این شهر همه جوان مرده اند؟

پیرمرد گفت: ما دروغ و تظاهر در زندگی نداریم و چون کسی که شصت سال عمر کرده، 30 سال آن را خواب بوده، پس در واقع 30 سال عمر مفید داشته است و ما نیز همان واقعیت را می نویسیم!».1

1. سید مهدی شمس الدین، جوانه های جوان، ص 482.

0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

مرحوم آیت الله العظمی آقای مرعشی نجفی می‌فرمودند: در زمان سابق که قم این قدر بزرگ نبود و وسیله نقلیه نداشت، یک شب مرا به مجلس عقدی دعوت کردند، پس از انجام مراسم عقد که در محله جوب شور بود، تنها به سوی منزل می آمدم در حالی که کوچه ها پر از برف و خلوت بود، ناگاه سر کوچه مردی که مست بود راه را بر من بست و گفت: سید باید یک روضه در این مکان برایم بخوانی! گفتم: روضه را باید روی صندلی خواند اینجا که صندلی نیست یک مرتبه خم شد و گفت: این هم صندلی، بنشین روضه را بخوان و بهانه نیاور!

من ناچار روی پشت او نشسته روضه ای خواندم، سپس گفت: من باید تو را به منزل برسانم، همراه من تا درب منزل آمد آن وقت مرا شناخت پس از آن رفته بود بین خود و خدا توبه کرده و از آن کارهای نامشروع دست کشیده و یک عمر مؤمن و متعبد و متقی شد دائماً در صف اول نماز جماعت حاضر می شد و این از برکت سفینه نجات حضرت سیدالشهدا و وجود محبت اهل بیت (ع)در دل است.1

1. با اقتباس و ویراست از کتاب حیات عارفانه فرزانگان


0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

((«فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ» (آل‏ عمران-61)
 
ترجمه:
هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح(ع))به تو رسیده، (باز)کسانی با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آن‌ها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله کنیم، و لعنت خدا را بر دروغ‌گویان قرار دهیم))

گفته‌اند که این آیه و آیات قبل از آن، درباره هیئت نجرانی مرکب از عاقب و سید و گروهی که با آن‌ها بودند نازل شده است، آن‌ها خدمت پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم)رسیدند و عرض کردند: آیا هرگز دیده‌ای فرزندی بدون پدر متولد شود، در این هنگام آیه (ان مَثَلَ عیسی عِندَ الله.)نازل شد و هنگامی‌که پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم)آن‌ها را به مباهله دعوت کرد، آن‌ها تا فردای آن روز از حضرتش مهلت خواستند و پس از مراجعه به شخصیت‌های نجران، اسقف (روحانی بزرگشان)به آن‌ها گفت: شما فردا به محمد (صلی‌الله علیه و آله و سلم)نگاه کنید، اگر با فرزندان و خانواده‌اش برای مباهله آمد، از مباهله با او بترسید، و اگر با یارانش آمد با او مباهله کنید، زیرا چیزی در بساط ندارد، فردا که شد پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم)آمد در حالی که دست علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام)را گرفته بود و حسن و حسین (علیهماالسلام)در پیش روی او راه می‌رفتند و فاطمه (علیهاالسلام)پشت سرش بود، نصاری نیز بیرون آمدند در حالی که اسقف آن‌ها پیشاپیششان بود هنگامی‌که نگاه کرد، پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم)با آن چند نفر آمدند، درباره آن‌ها سؤال کرد به او گفتند: این پسر عمو و داماد او و محبوب‌ترین خلق خدا نزد او است و این دو پسر، فرزندان دختر او از علی (علیه‌السلام)هستند و آن بانوی جوان دخترش فاطمه (علیهاالسلام)است که عزیزترین مردم نزد او، و نزدیک‌ترین افراد به قلب او است. 
سید به اسقف گفت: برای مباهله قدم پیش گذار.
گفت: نه، من مردی را می‌بینم که نسبت به مباهله با کمال جرئت اقدام می‌کند و من می‌ترسم راست‌گو باشد، و اگر راست‌گو باشد، به خدا یک سال بر ما نمی‌گذرد در حالی که در تمام دنیا یک نصرانی که آب بنوشد وجود نداشته باشد.
اسقف به پیامبر اسلام (صلی‌الله علیه و آله و سلم)عرض کرد: ای ابوالقاسم! ما با تو مباهله نمی‌کنیم بلکه مصالحه می‌کنیم، با ما مصالحه کن. پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم)با آن‌ها مصالحه کرد.

و در روایتی آمده است اسقف مسیحیان به آن‌ها گفت: من صورت‌هایی را می‌بینم که اگر از خداوند تقاضا کنند کوه‌ها را از جا برکند، چنین خواهد کرد؛ هرگز با آن‌ها مباهله نکنید که هلاک خواهید شد، و یک نصرانی تا روز قیامت بر صفحه زمین نخواهد ماند.

 

 منبع:تفسیر آیه مباهله  تفسیر نمونه

 

((روز بیست و چهارم ذی الحجّه، روزمباهله پیامبر (ص)با مسیحیان نجران است که در نزد مسلمانان، اهمیت خاصّی دارد؛ چرا که گواه حقانیت و درستی دعوت پیامبر و عظمت شأن اهل بیت مکرّم اوست.
 
 

همچنین در این روز حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام در حال رکوع انگشتر خود را به سائل داد، و آیه«انّما ولیکم اللّه»

در شأن آن حضرت نازل گشت.))
0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

اطلاع دقیقی از دورههای آغازین زندگی ایشان در دست نیست. میثم، فرزند یحیی و از اهالی سرزمین «نهروان» بود که منطقهای میان عراق و ایران است؛ از این رو برخی وی را ایرانی دانستهاند. او در جریان گسترش اسلام به این مناطق به اسارت مسلمانان در آمد و از اینجا بود که فصل جدیدی در زندگی وی آغاز شد.1

میثم تمار، علاوه بر آنکه خود، شیعه ای وفادار و خالص بود، خاندانش نیز این خصلت را از پدر به ارث برده بودند. او شش پسر به نامهای عمران، شعیب، صالح، محمد، حمزه و علی داشت که اکثر آنها از اصحاب ائمه طاهرین علیهم السلام بودند و روایاتی را از ایشان نقل کردهاند.2

او همسر شجاعی داشت که در راه اسلام، بسیار ثابت قدم و استوار بود، از دلاوریهای او اینکه در آن هنگام که جنازه های حضرت مسلم، هانی و حنظله بن مرّه علیهم السلام را به دستور ابن زیاد، بدون غسل و کفن در میدان کناسه کوفه انداخته بودند و کسی جرأت نداشت آنها را به خاک بسپارد. همسر میثم تمّار، تصمیم گرفت این کار را انجام دهد. در دل شب، این بانو با کمال مخفی کاری، جنازهها را به خانه خود منتقل کرد. سپس آنها را دور از چشم دژخیمان ابن زیاد، کنار مسجد اعظم کوفه برد و به خاک سپرد و هیچکس جز همسر هانی بن عروه -که همسایهاش بود- از این ماجرا مطّلع نشد.3

لقب تمّار را به این علت به او دادهاند که در کوفه، خرما فروشی می کرد و برخی شغل پدری او را خرما فروشی دانسته و به این سبب او را تمّار گفتهاند.4

وقت وصال

تاریخ زندگانی اهلبیت علیهم السلام مملوّ از آزاد نمودن انسانهایی بوده که بردگی را از پدران خود به ارث برده و آن را از دوران جاهلیت یادگار داشتهاند؛ اما اهلبیت علیهم السلام با این فرهنگ غلط، مبارزه عملی می کردند و به بهانههای مختلف، انسانها را از بردگی نجات می دادند و چه بسا این آزادی سرآغاز دلدادگی آنان به آن بزرگواران بود. از نمونههای این آزادگان، میثم تمّار است.

او ابتدا غلام زنی از طایفه بنی اسد بود که امیرمؤمنان علیه السلام او را از آن زن خرید و در راه خدا آزاد کرد. آن حضرت به میثم فرمود: نام تو چیست؟ گفت: سالم. فرمود: اما پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به من خبر داده که پدرت در عجم، نام تو را میثم نهاد؟! عرض کرد: خدای متعال و رسولش صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام درست فرمودند. سپس فرمود: «به همان نام باز گرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را بدان نام یاد می کرد». بعد از این، جناب میثم به همان نام بازگشت و کنیه خود را ابوسالم قرار داد5 و از اینجا بود که میثم تمّار، معشوق حقیقی خود را یافت و دیگر از او جدا نشد

اما آن اکسیری که میثم بَرده را، میثم تمّار معروف کرد، دوستی و محبت حضرت علی علیه السلام بود؛ همان گوهری که آثار شگفت انگیزی دارد. در این باره روایاتی آمده است که برای نمونه به روایت ذیل توجه بفرمایید:

یا علی، اگر مردم به اندازه اهل آسمانها تو را دوست میداشتند خدای متعال آتش جهنم را خلق نمی کرد.6

22 ذی الحجه شهادت میثم تمار(رحمه الله)تسلیت باد

1. آشنایی با اسوهها (میثم تمّار)، جواد محدثی

2. نفس المهموم، شیخ عباس قمی، ترجمه شعرانی، قم، انتشارات هجرت، 1381ش، ص 106.1

3. داستان دوستان، محمد محمدی اشتهاردی،ج 5، ص7

4. آشنایی با اسوهها (میثم تمّار)

5. بحارالأنوار، ج 34، ص302، در برخی از نقلها اینگونه آمده است: و کنّاه ابوسالم؛ یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام به او کنیه ابوسالم داد.

6. همان، ج 22، ص 318،. یا عَلِی لَوْ أحَبَّک أهْلُ الْأرْضِ کمَحَبَّهِ أهْلِ السَّمَاءِ لَک لَمَا عُذِّبَ أحَدٌ بِالنَّارِ.

1

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎ ﻭﻓﺎﻯ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻫﻤﺎﻡ ﺑﻦ ﺷﺮﻳﺢ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﻭ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺩﻟﻰ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺧﺪﺍ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﻭ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﻣﻌﻨﻰ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﺩﺍﺷﺖ، ﺭﻭﺯﻯ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭ ﺍﺑﺮﺍﻡ ﺍﺯ ﻋﻠﻰ (ﻉ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻴﻤﺎﻯ ﻛﺎﻣﻠﻰ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﺳﺎﻳﺎﻥ ﺗﺮﺳﻴﻢ ﻧﻤﺎﻳﺪ.
ﻋﻠﻰ (ﻉ)ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﻳﺎﺀﺱ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﻣﻰ ﺗﺮﺳﺪ ﻫﻤﺎﻡ ﺗﺎﺏ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻟﺬﺍ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﺨﺘﺼﺮ ﺳﺨﻦ ﺭﺍ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ.
ﺍﻣﺎ ﻫﻤﺎﻡ ﺭﺍﺿﻰ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ ﺑﻠﻜﻪ ﺁﺗﺶ ﺷﻮﻗﺶ ﺗﻴﺰﺗﺮ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺩ، ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ.
ﻋﻠﻰ (ﻉ)ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﻛﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺪﻭﺩ 105 ﺻﻔﺖ ﺍﺯ ﻣﺘﻘﻴﻦ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺗﺮﺳﻴﻢ ﮔﻨﺠﺎﻧﻴﺪ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ، (1)ﺍﻣّﺎ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺳﺨﻦ ﻋﻠﻰ (ﻉ)ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﻰ ﻳﺎﻓﺖ ﻭ ﺍﻭﺝ ﻣﻰ ﮔﺮﻓﺖ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻗﻠﺐ ﻫﻤﺎﻡ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻰ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﺡ ﻣﺘﻠﺎﻃﻤﺶ ﻣﺘﻠﺎﻃﻤﺘﺮ ﻣﻰ ﮔﺸﺖ ﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺮﻍ ﻣﺤﺒﻮﺳﻰ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻔﺲ ﺗﻦ ﺭﺍ ﺑﺸﻜﻨﺪ.
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺍﺛﻨﺎ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻫﻮﻟﻨﺎﻛﻰ ﺟﻤﻊ ﺷﻨﻮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺧﻮﺩ ﻛﺮﺩ.
ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻛﺴﻰ ﺟﺰ ﻫﻤﺎﻡ ﻧﺒﻮﺩ.
ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﻴﻨﺶ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ ﻗﺎﻟﺐ ﺗﻬﻰ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺁﻓﺮﻳﻦ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.
ﻋﻠﻰ (ﻉ)ﻓﺮﻣﻮﺩ: ((ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻰ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﻋﺠﺐ! ﻣﻮﺍﻋﻆ ﺑﻠﻴﻎ ﺑﺎ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﻣﺴﺘﻌﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ!))ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻋﻜﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﻣﻌﺎﺻﺮﺍﻥ ﻋﻠﻰ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺳﺨﻨﺎﻧﺶ. (2)

1- ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﻬﻴﺪمطهری، ﺩﺭ ﭘﺎﻭﺭﻗﻰ ﻛﺘﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺗﺬﻛﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻋﺪﺩ ﺑﻪ ﺣﺴﺐ ﺁﻧﺠﻪ ﻣﻦ ﺷﻤﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺷﻤﺎﺭﺵ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ.
2- ﺳﻴﺮﻯ ﺩﺭ ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻠﺎﻏﻪ، ﺹ 10.
-حکایتها و هدایتها در اثار شهید مطهری