امروز جمعه 11 آبان 1403 http://dastanquran.cloob24.com
0

 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

حضرت علی علیه السلام مردی را دید که آثار ترس و خوف در سیمایش آشکار است.

از او پرسید: چرا چنین حالی به تو دست داده است؟ مرد جواب داد: من از خدای می ترسم.

امام فرمود: بنده خدا! (نمی خواهد از خدا بترسی)از گناهانت بترس و نیز به خاطر ظلم هایی که درباره بندگان خدا انجام داده ای. از عدالت خدا بترس و آنچه را که به صلاح تو نهی کرده است، در آن نافرمانی نکن، آن گاه از خدا نترس؛ زیرا او به کسی ظلم نمی کند و هیچ گاه بدون گناه کسی را کیفر نمی دهد.

منبع: داستان های بحارالانوار جلد دوم، به نقل از بحارالانوار، ج 70، ص 392

1
 

ﺑِﺴْﻢِ ﺍﻟﻠّﻪِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣْﻤﻦِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣﻴﻢْ

 

 شریک بن عبدالله نخعی از دانشمندان معارف اسلامی در قرن دوم بود، مهدی عباسی خلیفه سوم عباسی که از علم و هوش شریک اطلاع داشت، او را به حضور طلبید و اصرار کرد منصب قضاوت را قبول کند. او که می‌دانست قضاوت در دستگاه طاغوتی عباسیان گناه بزرگی است، قبول نکرد، مهدی عباسی اصرار کرد حال که منصب قضا را قبول نمی کنی، معلم فرزندانش گردد.

شریک بن عبدالله به شکلی از زیر بار این پیشنهاد نیز خارج شد و نپذیرفت تا اینکه روزی خلیفه عباسی به وی گفت: من به تو سه پیشنهاد می‌دهم که حتماً باید یکی از آن‌ها را بپذیری: 1- قضاوت 2- آموزگاری 3- امروز مهمان من باشی و بر سر سفره‌ام بنشینی.
شریک تأملی کرد، سپس گفت: اکنون که به انتخاب یکی از این سه کار مجبور هستم، ترجیح می‌دهم که مورد سوم را بپذیرم. خلیفه قبول کرد، به آشپز خود دستور داد، لذیذترین غذاها را آماده کند و از شریک به بهترین وضع ممکن پذیرائی نماید. پس از آماده شدن غذا، شریک که تا آن روز از آن غذاهای لذیذ و گوناگون نخورده بود، با حرص و ولع از آن‌ها خورد، در همین حال یکی از نزدیکان خلیفه گفت: همین روزها شریک هم منصب قضاوت را می‌پذیرد و هم منصب آموزگاری فرزندان شما را و اتفاقاً همین‌طور هم شد و او عهده‌دار هر دو مقام گردید، از طرف دستگاه عباسی، حقوق و ماهیانه مناسبی برایش معین گردید، روزی شریک با متصدی پرداخت حقوق، حرفش شد، متصدی به او گفت: مگر گندم به ما فروخته‌ای که این همه توقع داری!؟
شریک جواب داد: چیزی به مراتب بالاتر از گندم به شما فروخته‌ام، من دینم را به شما فروخته‌ام!

آری غذای حرام و لقمه ناپاک، آن‌چنان قلب او را تیره و تار کرد که او به راحتی جزء درباریان دستگاه ظلم گردید و به این ترتیب انسان خوبی بر اثر غذای حرام، دین خود را فروخت و عاقبت به شر شد.1

لقمه کآید از طریق مشتبه
خاک خور خاک و بر آن دندان منه
_
1. با اقتباس و ویراست از کتاب داستان دوستان

 

وَلَا تَشْتَرُوا بِـَایَتِى ثَمَنًا قَلِیلًا مائده/44
و آیات مرا به بهای ناچیزی نفروشید!

1

ﺑِﺴْﻢِ ﺍﻟﻠّﻪِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣْﻤﻦِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣﻴﻢْ

 

ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺑﻦ ﻋﺒﺎﺩ, ﻣﺮﺩ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺎ ﺳﺨﺎﻭﺗﻰ ﺑﻮﺩ.
ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ: ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ‌ﺍﻡ , ﺯﻳﺮﺍﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺭﻭﺍﻧﻪ‌ﺍﻡ ﻛﻨﺪ, ﭘﻮﻟﻰ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻰ ﺩﺍﺩﻭ ﻣﻰ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺻﺪﻗﻪ ﺑﺪﻩ.
ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺍﻭ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺑﺨﺸﺶ ﺧﻮ ﺑﮕﻴﺮﻡ ﻭ ﺳﺨﻰ ﺷﻮﻡ.
ﺍﻭﺑﺎﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﻬﻤﺎﻧﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻓﻜﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ ,ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻓﻜﺮ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﺷﻢ.

ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﺳﻠﺎﻡ , ﺹ 8

 

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم:

 الصَّدَقَهُ تَدْفَعُ الْبَلَاءَ وَ هِیَ أَنْجَحُ دَوَاءً وَ تَدْفَعُ الْقَضَاءَ وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرَاماً وَ لَا یَذْهَبُ بِالْأَدْوَاءِ إِلَّا الدُّعَاءُ وَ الصَّدَقَه


صدقه بلا را برطرف مى‏ کند و مؤثرترینِ داروست. همچنین، قضاى حتمى را برمى‏ گرداند و درد و بیمارى‏ ها را چیزى جز دعا و صدقه از بین نمى ‏برد.

بحارالأنوار(ط-بیروت)ج 93، ص 137، ح 71

0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻧﻘﻞ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺩﺧﺘﺮ ﺷﻌﻴﺐ ﺻﻔﻮﺭﺍ ﻫﻤﺴﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﺳﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﺮ ﻭﺻﻰ ﺍﻭ ((ﻳﻮﺷﻊ))ﺧﺮﻭﺝ ﻛﺮﺩ، ﻳﻮﺷﻊ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺳﻴﺮﻯ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺣﺮﻣﺖ ﻣﻮﺳﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﻠﺎﺹ ﻛﺮﺩ، ﺟﻤﻌﻰ ﺑﻪ ﻳﻮﺷﻊ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﻨﺒﻴﻪ ﻭ ﺷﻜﻨﺠﻪ ﻛﻨﺪ ﺗﺎ ﻋﺒﺮﺕ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺷﻮﺩ، ﻳﻮﺷﻊ ﮔﻔﺖ: ((ﺍﺑﻌﺪ ﻣﻀﺎﺟﻌﻪ ﻣﻮﺳﻰ))ﺁﻳﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻫﻤﺒﺴﺘﺮﻯ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﺳﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺷﻜﻨﺠﻪ ﻛﻨﻢ؟
ﺳﭙﺲ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻰ ﺗﺮﺳﻢ ﻛﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ ﻣﻦ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺍﻧﻢ ﺑﻮﺻﻰ ﻣﻦ ﺧﺮﻭﺝ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﺠﻨﮕﺪ، ﻭﺻﻰ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻇﻔﺮ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻭ ﺍﺳﻴﺮﺵ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﺍﺳﺎﺭﺕ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺧﻮﺷﺮﻓﺘﺎﺭﻯ ﻛﻨﺪ.
ﺍﻳﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺯﻧﺎﻥ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﻓﺎﺵ ﺷﺪ، ﻫﻤﻪ ﭘﻴﺶ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﺎ ﭼﻨﻴﻦ ﺧﺒﺮﻯ ﺷﻨﻴﺪﻳﻢ، ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺎ ﺩﻋﺎ ﻛﻦ ﻛﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺒﺎﺷﻴﻢ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ((ﻋﻠﻴﻜﻦ ﺑﺘﻘﻮﻯ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﻟﺎ ﺗﺮﻛﺒﻦ ﺍﻟﺠﻤﻞ ﺑﻌﺪﻯ ﻭ ﻗﺮﻥ ﻓﻰ ﺑﻴﻮﺗﻜﻦ)): ﺗﻘﻮﻯ ﭘﻴﺸﻪ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺘﺮ ﻧﺸﻮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﻨﺸﻴﻨﻴﺪ.
ﺳﭙﺲ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺤﻖ ﺁﻥ ﺧﺪﺍﺋﻰ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺳﺎﻟﺖ ﻣﺒﻌﻮﺙ ﻧﻤﻮﺩ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﻣﺮﺍ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ: ((ﺍﻥ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺍﻟﺠﻤﻞ ﻣﻠﻌﻮﻥ ﻋﻠﻰ ﻟﺴﺎﻥ ﻛﻞ ﻧﺒﻰ ﺑﻌﺜﻪ)): ﺑﺪﺭﺳﺘﻰ ﻛﻪ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺟﻤﻞ ﻧﻔﺮﻳﻦ ﻭ ﻟﻌﻨﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺮ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮﻯ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﺒﻌﻮﺙ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ.


ﻣﺪﺭﻙ: ﻛﺎﻣﻞ ﺑﻬﺎﺋﻰ ﺝ 2 ﺹ 149 ﺗﺎﻟﻴﻒ ﺣﺴﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﻃﺒﺮﻯ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻪ ﻋﻤﺎﺍﻟﺪﻳﻦ ﻃﺒﺮﻯ.
-قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

 

0


ﺑِﺴْﻢِ ﺍﻟﻠّﻪِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣْﻤﻦِ ﺍﻟْﺮﱠﱠﺣﻴﻢْ


ﺳﻮﻳﺪ ﭘﺴﺮ ﻏﻔﻠﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ:
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻠﺎﻓﺖ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻴﻌﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ، ﺭﻭﺯﻯ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﻴﺪﻡ، ﺩﻳﺪﻡ ﺭﻭﻯ ﺣﺼﻴﺮ ﻛﻮﭼﻜﻰ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺟﺰ ﺁﻥ ﺣﺼﻴﺮ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﻴﺴﺖ.
ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ: ﻳﺎ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ! ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺷﻤﺎﺳﺖ، ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺟﺰ ﺣﺼﻴﺮ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺍﺯ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﻧﻤﻰ ﺑﻴﻨﻢ. ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﭘﺴﺮ ﻏﻔﻠﻪ! ﺁﺩﻡ ﻋﺎﻗﻞ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﻘﻞ ﻣﻜﺎﻥ ﻛﻨﺪ، ﺍﺳﺒﺎﺏ ﻭ ﻭﺳﺎﻳﻞ ﺟﻤﻊ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ، ﻣﺎ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﻣﻦ ﻭ ﺭﺍﺣﺘﻰ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﻰ ﻓﺮﺳﺘﻴﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻯ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﻛﻮﭺ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﻛﺮﺩ.
ﺧﺮﻣﻲ ﺣﻤﻴﺪ، 1355 ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﻳﻲ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ

 

0

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

مادر وی دختِ شلیل بن عبداللّه بجلی برادر جریر بن عبداللَّه بود که این دو برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله را درک کرده بودند.

شیخ مفید می گوید: وقتی مالک بن نسر کندی با شمشیر ضربتی بر سر مبارک امام حسین علیه السلام فرود آورد و او را ناسزا گفت! امام علیه السلام کلاهِ خود را انداخت و قطعه ای پارچه و کلاهی دیگر خواست و سر مبارک را با آن پارچه بست و کلاه را پوشید و بر آن عمّامه نهاد، شمر و همراهانش به جای خود بازگشتند.

پس از اندکی درنگ با همراهان خود بازگشت و اطراف حضرت حلقه زدند، عبداللَّه بن حسن که به سن بلوغ نرسیده بود از زنان حرم جدا شد و به سرعت خود را به عمو رساند و کنار حضرت ایستاد.

زینب کبری علیها السلام خود را به او رساند تا از رفتن وی جلوگیری کند، ولی نوجوان نپذیرفت. امام علیه السلام به خواهرش زینب فرمود: «إحْبِسیهِ یا اخَیه؛ خواهرم! عبداللَّه را با خود ببر و نگاه دار»، ولی عبداللَّه به شدت از این درخواست امتناع کرد و گفت: به خدا سوگند! از عمویم جدا نخواهم شد.

بحر بن کعب [1] با شمشیر بر حسین علیه السلام حمله ور شد، عبداللَّه نوجوان بر او بانگ زد: ای فرزند ناپاک! می خواهی عمویم را بکشی؟ بحر، شمشیر را بر حسین علیه السلام فرود آورد و عبداللّه دست خود را سپر کرد و دست مبارکش به پوست آویزان شد، صدا زد: یا امّاه! مادر کجایی؟ حسین علیه السلام، او را در آغوش کشید و فرمود:

«یابن أخی إصْبِر عَلی ما نَزَل بِک و احتَسِب فی ذلک الخیر، فإنَّ اللَّه یلحِقُک بآبائک الصالحین». [2]

«برادرزاده عزیزم! در آن چه برایت رخ داده صبر و شکیبایی کن و در انتظار پاداش نیک باش، خداوند تو را به نیای شایسته ات ملحق خواهد نمود».

آن گاه حسین علیه السلام دست های مبارکش را به آسمان بلند کرد و عرضه داشت:

«خدایا! این مردم را از باران رحمت و برکات زمین محروم گردان و اگر به آنان عمر طبیعی داده ای، به بلای تفرقه و پراکندگی مبتلایشان نما و هیچ گاه حُکام و فرمانروایان را از آنان خشنود نگردان، آنان ما را با وعده نُصرت و یاری به این دیار دعوت کردند، ولی سپس به جنگ با ما برخاسته و ما را قتل عام کردند».

ابوالفَرَج روایت کرده که: قاتل عبداللَّه، حرمله بن کاهن اسدی بوده است.

پی نوشت ها

[1]  وى از قبیله تیم بن ثعلبه بن عکابه بود. ابو مِخنَف روایت کرده که در فصل تابستان از دستان او خونابه بیرون مى‏آمد و در زمستان دستان او مانند چوب، خشک مى‏شدند. تاریخ طبرى: 3/ 333؛ کامل: 4/ 77

[2]  تاریخ الطبرى: 5/ 451

منبع: یاران خورشید به قلم غلامرضا بهرامی

0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

یکی از سرهنگان انوشیروان، پادشاه ظالم ساسانی، زنی زیبا در خانه داشت.
انوشیروان در آن زن طمع نموده و به قصد تجاوز به او در غیاب شوهرش به منزل وی آمد.
زن این جریان را بعدا به شوهر خویش رسانید، بیچاره سرهنگ دید زنش را که از دست داده سهل است جانش نیز در خطر می باشد، فورا زن خود را طلاق داد تا از عواقب آن مصون بماند.
هنگامی که این خبر به انوشیروان رسید آن سرهنگ را فورا احضار نموده و به او گفت: شنیده ام یک بوستان بسیار زیبایی داشته ای و اخیرا آن را رها کرده ای، چرا؟
سرهنگ پاسخ داد: چون جای پای شیر در آن بوستان دیدم ترسیدم مرا بدرد.
انوشیروان خندید و گفت: دگر آن شیر به آن بوستان نخواهد آمد. (1)
اصولا تاریخ سلاطین و حکام ستمگر همواره با این فجایع است، در حوزه سلطنت و قدرت آنها آنجه را که اهمیت و امنیت ندارد جان و مال و شرف و ناموس ملت است و تازه آنچه که در داستان فوق نقل شده نمونه کوچکی از جنایات بسیاری است که در زندگی و سلطنت سلطانی رخ داده که او را به غلط ((عادل))نامیده اند.

1- مسئله حجاب، ص 30
حکایتها و هدایتها در آثار شهید مطهری - محمد جواد صاحبی

1

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

ابو بصیر از امام نقل می کند:

قومی خواستند در ساحل عدن مسجدی بسازند. امّا وقتی کار مسجد به پایان رسید، خراب شد و فرو ریخت. آن قوم، پیش ابوبکر آمدند او گفت: بنا را محکم بگیرید. ولی باز هم خراب شد. دوباره آمدند.

ابوبکر بالای منبر رفت و خطبه ای خواند و مردم را قسم داد که هر کس در این مورد چیزی می داند بگوید.

علی- علیه السّلام- فرمود: طرف راست و چپ قبله را حفر نمایید، دو قبر پیدا می شود که روی آنها سنگی است و در آن نوشته شده:

«من رضوی و خواهرم حیا، دختران تبّع پادشاه یمن، مردیم در حالی که به خدا شرک نورزیدیم».

پس آنها را در بیاورید و غسل دهید و کفن نمایید و بر آنها نماز بخوانید و دفن کنید. سپس مسجد را بنا کنید تا خراب نشود.

همین کار را کردند و از آن پس دیگر مسجد خراب نشد

«بحار: 41/ 297 حدیث 22»

منبع: جلوه های اعجاز معصومین علیهم السلام (ترجمه الخرائج و الجرائج)، قطب الدین راوندی، قم: 1378، ص158

0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

سعید از بزرگان و نیایشگران شیعه در کوفه به شمار می رفت. او از کسانی بود که حامل نامه تعدادی از کوفیان به امام حسین علیه السلام بود امام حسین علیه السلام جواب نامه آنان را توسط سعید و هانی فرستاد و آنها روانه کوفه شدند و پس از این دو نفر امام حسین علیه السلام مسلم را به اتفاق قیس و عبدالرحمان به کوفه اعزام نمود.

زمانی که مسلم وارد کوفه شد و در منزل مختار فرود آمد، عابس و حبیب با مردم سخن گفتند و پس از آن دو سعید بن عبدالله بپا خاست و سوگند خورد که تصمیم گرفته به یاری امام حسین علیه السلام برخیزد و در راه آن بزرگوار جان نثاری کند، آن گاه مسلم نامه ای را توسط وی خدمت امام حسین علیه السلام ارسال کرد و سعید در ملازمت امام علیه السلام باقی ماند تا در رکاب حضرت به شهادت رسید.

زمانی که سپاهیان دشمن به سیدالشهداء نزدیک شدند، سعید بن عبدالله حنفی مقابل حضرت ایستاد و باران تیرها را از چپ و راست به جان خرید تا به حضرت اصابت نکند تا اینکه نقش بر زمین شد.[1]

آن گاه رو به امام حسین علیه السلام کرد و گفت: ای فرزند رسول خدا! آیا به پیمان خود وفا کردم؟ حضرت فرمود:

نَعَم انْت امامی فِی الْجَنَّه

آری؛ تو در بهشت، پیشاپیش من قرار داری.

سپس به شهادت رسید.

پی نوشت ها

[1] تاریخ طبرى: 3/ 328

منبع: یاران خورشید؛ ص199 , غلامرضا بهرامی

0

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ابن ابی یعفور (یکی از شاگردان امام صادق (ع)می گوید: ما با (خطاب جهنمی)همنشین بودیم، و او نسبت به آل محمد (ص)، ناصبی شدید بود (بسیار آنها را دشمن داشت)و از دوستان (نجده)حروری (رییس خوارج منسوب به قریه حروا)به شمار می آمد.
خطاب، بیمار شد و در بستر مرگ افتاد، من به خاطر همنشینی سابق و تقیه، به عیادت او رفتم، دیدم بی هوش شده و در حال جان دادن است، ناگاه شنیدم که می گفت:
مالی ولک یا علی: (مرا به تو ای علی (ع)چه کار؟)(چرا با تو دشمنی کردم که اکنون کیفر سختش را بنگرم).
ابن ابی یعفور می گوید: بعدا به حضور امام صادق (ع)رفتم و ماجرای جان کندن و سخن خطاب را، برای امام صادق (ع)بیان کردم.
آن حضرت، دوباره فرمود: رآه ورب الکعبه: (به خدای کعبه، او علی (ع)را دید)(یعنی خطاب، هنگام مرگ، علی (ع)را دید، و فهمید که دشمنی با آن حضرت، چه باطن پرعذابی دارد.

 

 منبع: فروع کافی، ج 3، ص 133.